مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

فشار کاری تو روزهای آخر سال معمولا زیاد و زیادتر میشه و اگر شیرینی طعم‌روزهای اسفند نبود، گاهی تحملش غیر ممکن میشه. به اینها اضافه کنید رفتارهای گاها غیر حرفه ای و آزاردهنده محیط کاری را که اوفففف،  نفس آدم را تنگ میکنه. امروز همچین چلونده شدم و احساس میکردم اگر با همان حال بیام خونده، همسفر هم نیست که بشه گوش شنوا و تا صبح سکته را زدم. بی پُرس و جو، وارد اولین درب باز آ رایشگاه شدم و هرآنچه که میشود در یک‌حضور بدون وقت قبلی انجام داد، روی‌خودم هوار کردم، از همه بهتر موهایم‌را به قیچی سپردم و موها که سبک شد، ذهنم هم آروم شد و انشالا که خطر سکته دور شد.

حیف که آشفته بازار کارخانه اجازه نمیدهد یک مرخصی به خودم هدیه کنم، وگرنه جدی جدی یک آرایشگاه درمانی تُپئل هدیه میدادم. خلاصه، اینجوریا...

*سریال بینی همچنان ادامه دارد.

سلام به روی ماهتون

قبل از رفتن همسفر، فکر میکردم با ساعتهای خالی چه کنم؟ کلی فکر میکردم دق میکنم از بی حوصلگی اما...

جایتان خالی، یه کاری کردم وقت سرخاروندن ندارم.

من اصلا آدم تماشاکردن فیلمهای ترسناک  نیستم، یعنی این فیلمها میتونند در حد دیدن سگ و گربه باعث سکنه من بشن. خلاصه مدتها بود اسم یه سریالی(خاطرات خون آشام) را شنیده بودم ولی ندیده بودم(نخندید، میدونم به سن و سالم نمیخوره) . پنجشنبه شب ، خسته از کارخونه برگشته بودم و از شدت خستگی خوابم نمیبرد. حدود ۵ صبح بیدار شدم، توی فیلمو میچرخیدم، این سریال را دیدم. دیدم تیکه تیکه شده، فصل یک را دانلود کردم و ماجرا شروع شد. ساعت ۱ ظهر از شدت خشک شدن بدنم و حجم دستشویی و گرسنگی ، متوجه گذشت زمان شدم و ادامه ماجرا.

اینچنین شد که شبها خسته از کارخونه میام، تا جان در بدن داشته باشم، چرندیات خون آشامی میبینم و بعدش هم ، چشمتان روز بد نبیند، از شدت ترس سکته میکنم و بساط داغونی درست کرده ام برای خودم. فقط هم میخوام ببینم آخرش چی میشه.خلاصه دیگه ، اینچنین آدم بی جنبه ای هستم.

* بِهِتان گفته بودم چقدر افغانیها را دوست دارم و یکی از آرزوهای سفریم دیدن کابل هست؟ امشب در قطار هستم، بانوی نازنینی اهل هرات ، در کوپه همراهم هست، نمیدانید که ماجراهایی میشنوم و چه داستانهایی دارد، ماه هست است این بانویی که اسمش بی بی گل هست.

سلام شبتون خوش باشه الهی

من معمولا روزهای کاری یه چیزی بین ۳۰ تا ۴۰ ایمیل میگیرم. روزهای غیر کاری هم با توجه به زمان آزاد شده مدیران ارشد، یه ده تایی ایمیل میگیرم. ایمیل شرکت روی گوشیم هم نصب شده و دینگ و دینگ یه چراغ آبی گوشه گوشیم روشن میشه و خبر میده که ایمیل جدید رسیده. امروز از صبح منتظر به ایمیل مهم برای خودم بودم. چشمم به صفحه لب تاپ و گوشه گوشیم خشک شد اما این ورپریده نیامد که نیامد. یعنی امروز برای اینکه حال من جابیاید،حتی یک ایمیل هم نداشتم و کفرم درآمد.

خلاصه که چشمم خشک شد.

*خیلی سال قبل کار اشتباهی انجام دادم، از بیخ و بُن اشتباه. میدونستم اشتباهه اما یک لجبازی عمیقی میگفت ادامه بده، در کنار لجبازی، حس و جانی هم برای تغییر مسیر نبود. زده بودم روی موج بی خیالی و هرچه باداباد توی سرم میچرخید. چند سال گذشته، اشتباهه خود خواسته و نخواسته دیگه انجام نشد. مدتیه سیگنالهای عذاب وجدانی میگیرم، مدل به مدل شبیه آن غلط را میبینم و عواقبش و عوارضش و ....اوف.

جالبه، خیلی خیلی جالبه

سلام

شبتون خوش باشه

میدونید که چهارشنبه شبها برای من حال و هوای محشری داره، آنقدر حس خوبی داره که اتوماتیک وار، حال جشن به خودش میگیره، حتی اگر شبی مثل امشب باشه و فردا هم کار باشه و از تعطیلی خبری نباشه، از اون بدتر شب کافه گردی و خلوت عاشقانه باشه و تنها هم باشی، هیچ کدوم نمیتونه خیلی حالم را عوض کنه و ته دلم غنج میزنه از اینکه امشب چهارشنبه هست.  یک بسته پفک گرفتم، بیسکوییت گوگولی خریدم، نرگسهای تو گلدان را جایگزین کردم، قهوه دم کرده ام، جاسیگاری را خالی کردم و پخش شدم کنار شوفاژ و با لذت مزخرفات و خُزعبلات اخبار وطن را نگاه کردم و با لبخند ، در دلم ناسزاهای زشت زشت داده ام به چرندیاتی که گفته میشه و اینگونه گذراندم شبی را که سالها جور دیگری طی کرده بودم.

به لطف تکنولوژی با همسفر ساعتی را گپ میزنیم، حتی یک‌نشانه از قرمزبازیهای اینجا ، در آنجا ندیده و قول داده اگر علامتی دید، گزارشش را بدهد.

انشالا اگر عمری بود و زنده باشم، یک ماه دیگر، دقیقا مثل امشب، کنارش خواهم بود و یک ماه فرصت دارم تا بسازم مریمی را که علی رغم ژستهای مدرن و امروزی که برای خودش میگیرد، باطنش زنی کاملا وابسته به همسر بوده. نمیدانید در این مدت چه چیزهای خجالت آوری در مورد خودم کشف کردم، انگاری همسفر مسئولیت انجام تمام امور زندگی را داشته و من صرفا زنی بوده ام که صبح به صبح به محل کارم رفته ام و شبها برگشته ام و تمام. آدرسها را اشتباه رفته ام، برای خرید میوه، گیج شدم که از کدام فروشگاه باید خرید کنم، از وضعیت آب و روغن و باد لاستیکهای ماشین کوچکترین خبری ندارم، اینترنت خانه باید تمدید میشد و اصلا نمیدانستم چطوری؟ ای وای ای وای برمن. بی خیال.

قصد خودسازی دارم و انشالا که این یک مدت در کنار تنهایی و بدخوابی و مشکلاتش، حداقل کمی مسئولیت زندگی را روی دوش من بگذارد.

شبتون خوش و عاشقانه

سلام به روی ماهتون

انشالا که این تعطیلات طولانی به شما خوش گذشته باشه و حالتون سرجا اومده باشه. تعطیلات من؟ اوففففف

دو گروه مهمان داشتم پشت سرهم، هر گروه با دوبچه ( من مینویسم بچه، شما بخوانید زلزله ده ریشتری) . پوستی از اعصاب و روان من کنده شد که الان بعد از اینکه دوساعتی از خلوت شدن خانه میگذره هنوز نتونستم از روی مبل بلند شوم و مات و مبهوت خونه کوچکم هستم که زیر زلزله این وروجکها لگد مال شده و در راه رضای خدا حتی یک مترمربع هم پیدا نمیکنید که شبیه روزگاران قبل باشد. خدا وکیلی چی به سر ژن این زلزله ها اومده که اینجوری قدرت تخریب دارند؟

همسفر که باشد بعد از خروج چنین مهمانانی و برگشت سکوت به خانه، به آغوشش پناه میبرم و یک ساعتی آرامش میگیرم و بعد اقدام به بازسازی خانه میکنیم اما امشب، اوففففف

تماس گرفتم، از شدت دلتنگی و خستگی مثل کودکها گریه کردم و نق زدم که چرا مرا مجبور نکرد همراهش باشم و اصلا گور پدر کار و کارخانه و باور کنید تنهایی خیلی خر است.

خدا کمک کند میخواهم یک  لیوان چای آماده کنم و یواش یواش از گوشه ای شروع کنم،خانه که مرتب شد، پنجره ها را باز کنم تا بوی باران بپیچد و عودی روشن کنم به یاد گذشته ها و تمام کارهای لیست شده برای تعطیلاتی که گذشت و انجام‌ نشد را   ناخنکی بزنم. ناخنهای آسیب دیده ام را روبراه کنم و ابروهای درآمده را سروسامان بدهم و جانی بود رنگ به رویشان بزنم و لاک سرمه ای تازه خریده ام را روی ناخنهایم بکشم و ایکاش که بشود فضای تنهای خانه را عوض کرد و امشب را تمام کرد.

شبتون خوش.