مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

صبح سرد و قشنگتون به خیر

یک عدد مریم منجمد با دستهای چروک و  شت داره پست میزاره،نمیدونم چرا دستهام  اینجوری میشن تو سرما، تازه یک لاک صورتی هم روی ناخنهام هست که به حول و قوه الهی تیکه تیکه لب پر شده و منتظر یکی هست که بیاد و درستش کنه.

جایتان خالی در مصاحبه سفارت گند زدم، یعنی ریشه گند از من نبود و دوستان مشنگی که اونجا نشستند تا کار فلک زدگانِ غرب دوست را راه بیاندازند مقصر بودند، اما از آنجاییکه کار من گیر آنها بود و دستم زیر ساطورشان، اعتراضم به جایی نرسید. فعلا منتظرم ببینم چه می شود.تنها کاری که کردم این بود که به سفارت فخیمه ایمیل زدم و درد دل کردم که آقا شما اومدید درستش کنید ، زدید چشم قضیه را هم کور کردید. اگر جواب درست و حسابی دادند انشالا امیدوار میشوم که زندگی هنوز خوشگلیاشو داره.

یک سوتی داغون هم در زمینه عکس دادم که میام تعریف میکنم، الان وقت لاموجود.

فعلا تابعد

سلام

صبح زیبای بارونیتون به خیر

من توی کارم گاهی باید به مراکز بیمارستانی سر بزنم. میتونم با توجه به شرایط کارم گاهی از همکارهای دیگه بخوام بازدید را انجام بدهند. مدتی بود که هی پیچونده بودم، هی پیچونده بودم، تا بلاخره امروز. بازدید امروز از مرکز طبی کودکان هست و علی رغم اینکه مدیرم خیلی کارم داشت، جماعت همکار هیچ رقمه راضی به حضور نشد و این شد که من تو راه مرکزم. حوصله ترافیک این موقع اتوبان را نداشتم و فعلا مترو سوارم. عالمی داره این واگن ویژه خواهران.از شیر مرغ تا جون آدمیزاد مدل به مدل و رنگ به رنگ میفروشن. از همه باحالتر دو خانمی هستند که در کنار من نشستند. بدون اینکه ظاهرشون نشون زده، هردو باردار هستند و  ظاهرا هردو هفته ۲۳. تو این نیم ساعتی که همراهشون هستم  کله پاچه خاندان همسرشون را بار گذاشتند و خیلی شدید مشغول بحث هستند. هرچقدر هم صدای هندزفری بالا میره باز هم  فایده نداره، بی خیال آسیب رساندن به پرده گوشم شدم و غرق شنیدن شدم. یاد سریالهای قدیمی افتادم که پیرزنی پشت درب گوش میداد، حالا من تو مترو در حال گوشیدن هستم، البته نیازی به دقت نیست، هردوبانو با جزییات و خیلی بلند صحبت میکنند و من هم عجیب و غریب جذب داستانشان شدم و امیدوارم قبل از رسیدن به ایستگاه اخر بفهمم دلیل دعوای شدید پدر شوهر و خواهر شوهر این یکی چی بوده که تازه از این خانم مخفی هم کرده اند ولی چون ایشون خیلی باهوشه فهمیده.

*راستی شما ریمل لازم ندارید؟ یک بانوی تپلی یک چیزی با خرده مژه اینجا با اصرار میفروشد و میگوید در مغازه صد تومان است و او دوتا را ۳۵ میدهد.

*مگه خانمهای باردار میتونند بینی عمل کنند؟شوهر جِزِ جیگر زده یکی از این بانوان باردار که اسمش هم بهمنه، میخواد بینی عمل کنی، این بانو هم تهدیدش کرده و گفته تا من عمل نکنم حق نداری عمل کنی، بهمن هم قبول نکرده، بانو زنگ زده با مامان بهمن، مامانش دعواش کرده و گفته تا زنت هست به تو نمیرسه، زنت واجب تره( من نفهمیدم این یک تعریف بوده یا توهین؟)

#نیما

سلام

خسته نباشید

به فاصله ده دقیقه دوتا تلفن داشتم، اولی از ویزامتریک بود برای یادآوری زمان مصاحبه و تاریخش، دومی از بهزیستی بود و اعلام اینکه پرونده شما نهایی شده، یک مورد  داریم.کی تشریف میارید؟ گیج گیج و هول به همسفر زنگ زدم که مگه بهشون نگفتی برای بعد از عید، مگه نگفتی مسافریم، چرا هی منو تو دوراهی میگذاری؟

یک اجبازی مزخرفی توی ذهنم درست شده، نمیخوام سفرم کنسل بشه، نمیخوام به این زودی به خانواده ام خبر بدم، نمیخوام براش خرید کنم، اصلا نمیخوام بیاد.

سلام

شبتون به خیر باشه الهی

به حول و قوه بدنشستن و بدخوابیدن کمر درد ناجوری پیدا کرده ام که صبحها موقع بیدار شدن حس دونیم شدن از وسط دارم و در طول روز دست به کمر راه میروم و خدا نکند که چند دقیقه ای ایستادنم طول بکشد، باز حس دونیمه شدن پیدا میکنم. خلاصه که این هم مینویسم اینجا تا به قول دوستان بماند به یادگار.

به شلوغ پلوغیهای این روزهای ما اضافه کنید برنامه سفری که برای پایان سال داریم، خود این سفر به هزار تا تکه ریز و درشت احتیاج دارد تا برنامه اش کامل شود، آنوقت با تماس ناگهانی بهزیستی کلا قاطی بودیم، قاطی تر شدیم. تو بهزیستی به خانم مشاور توضیح دادم میشه برنامه ما بیافته برای سال ۹۸، شما گفته بودید در ۹۷ رسیدن نوبت ما ممکن نیست، برنامه هایمان عجیب قاطی میشود با این قانونهای عجیب غریب شما، بِر و بِر من را نگاه میکنه و میگه: خانم اینجا ملت چیلیکچیلیک اشک میریزند که زودتر نوبتشان بشود، شما ناز میکنی، میخواهم اوضاع خراب نشود، توضیح میدهم که سفر ما کاری هست و پایه خیلی برنامه های کاریمان هست، اوضاع خرابتر میشود و میشنوم که خانووووووم چقدر شما کارم کارم میکنی، کار را بنداز دور، بچسب به بچه ات و انتظار دارد من لبخند به لب ادامه بدهم گفتگوی مسخره مان.

اگر میگویم شرایط کاریم روزهای حساسی داره، اگر میگم میخوام پرستار بگیرم، اگر میگم کلا کار بخشی از هویت منه ، اگر میگم دلیلی نداشته به دلیل جواب قطعی پزشکها بخواهم زیر دستشان بمباران هورمونی بشوم به هوای شاید و انشالا و تصمیم گرفتم تنم سالم بماند و قبول کردم جواب ، برای شما ممکن نیست ، را به جای چند سال بعد، همین حالا باور کنم، اگر نمیگویم که سالها جنگیدم تا نخواهم کلمه مادر را بشنوم، اگر نمیگویم چقدرررر از ته دل خشمگینم به خاطر مادرانه هایی که باید در حق همسفر میشد و نشد، اگر تمام حسهای خفه شده ام را برای آنکه نشکنم و له نشوم به زبان نیاورم، محکوم میشم به زنانه رفتار نکردن، به حس مادری نداشتن، به مردانه رفتار کردن، به نرمال نبودن.مشاور مشنگانه و با لبخند میگوید کمی عشوه ضرری برایت ندارد و من مرت.یکه لعنتی زیر لب میگویم که بشنود و در جواب من که تعریفتان از زنانه بودن چیست؟ میگوید چقدر گارد میگیری.

به اوضاع شیر تو شیر اضافه کنید فراموش کردن تاریخ اعتبار پاسپورت و تمام دویدنهای ملزونش. تازه فهمیدم که به ازا هربار تمدید  دوباره مجوز همسفر را میخواهم و ببینید که چقدر دردم می آید از این تعهد کوفتی.


سلام

خدا میدونه با چه سرعتی به خونه رسیدیم.

بالش گذاشتم روی فرش، جلوی تلویزیون، یک ظرف بزرگ تخمه و چای در کنار پاستیلهای مادرک که بلاخره به مناسبت بازی بازش کردم و حرصی که میخوریم، جایتان خالی