مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

آخر هفته ای با طعم شیرین خواب

سلام به روی ماهتون، امیدورام که این چهارشنبه بسیاررررررررررررر زیبا نوش جونتون باشه.

نمیخوام نق بزنما ولی پدر پدر من دراومد تو این هفته از شدت کم خوابی و سردردهای دیوانه کننده، آنقدر که چشم به راه این چهارشنبه بودم، تو عمرم اینقدر منتظر چیزی نبودم.

کمرنگیه من هم به در ساعت کاری به دلیل افزایش شدید تولید (ملت در ماه رمضان ساعت کاری کم میکنند و کمی  فشار کار کاهش میدهند، کارخونه ما داره هرروز اضافه کاری میزاره و البته از نظر خانم دکتردین یک چیز شخصیه و نباید توی کار دخالتش داد و بازهم البته که ایشون درست میفرمایند) هست و توی خونه به دلیل سردردهای ناجوری که گریبانگیرم شده و یک دلیل دیگه هم کتابی که عمو لطف کردند معرفی کردند و بنده به قول همسفر مثل کنه با چشمهایی که از شدت سردرد داره از جاش در میاد به اون چسبیدم تا تموم بشه.

چندتا کار دارم که تو مرحله شروع مونده، زبان خوندنم به شکل درست که کمی یادآوری بشه هی داره به روز بعد موکول میشه، دنبال کلاس یوگا در نزدیکیه منزل قراره بگردم که باز به فرداهایی که هنوز نیامده داره می افته و ...امیدوارم یک همتی نصیب بنده بشود و این شاخ غول فردا بشکند.

*همچنان در حال ارسال رزومه هستم، به محض اینکه دکمه سند را میزنم مثل مشنگها عذاب وجدان میگیرم که وااااای دکنر را چه کنم؟ من نباشم که کلی بیچاره میشه، من نباشم که ال میشه و بل میشه، بعد اونور عاقلانه مغزم میزنه رو شونم که عزیز دلم چرا فکر میکنی تو نباشی کارش لنگ میمونه؟ اصلا چرا فکر کردی اینقدر توی این کارخونه مهم هستی؟ مگه خودش نگفت که تو این چند سال هیچ فایده ای برای اینجا نداشتی؟ دوباره ور احساساتی مغرم میگه نهههههه، مگه دفعه های دیگه نگفته تو ستون اینجایی، مگه هی نگفته یک موقع خیال رفتن به سرت نزنه. خلاصه من نشستم بین دو ور درونم و نبرد انها را تماشا میکنم و باز رزومه میفرستم و تکرار ماجرا.

*قصد داریم اگر خدا بخواهد و بنده خدا حالش را داشته باشد یکی از این نیمه شبهای آخر هفته را به تماشای فیلم در سینما بگذرانیم.ترجیحا هم به چارسو خواهیم رفت از بس که فضایش را دوست داشتم در دوران جشنواره. تجربه ای چیزی ندارید؟