مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

صبح زیبای آخرین صبح خرداد شما به خیر

۳۸ بهار زندگی  را در متفاوت ترین شکل ممکن گذراندم. مادرانه از این بهار گذشتم و شمع را چشم در چشم پسرکی فوت کردم که جانم به جانش بند شده. فکر که میکنم‌تا حالا تبلُد تبلُدُت مبارکی شیرینتر از آوای پسرک نشنیده بودم .

گاهی اوقات فکر میکنم بی منطقترین مادر دنیا شدم. با خودم‌فکر میکنم مادرک چطور قبول کرد من از خانه تنهایی خارج شوم، به مدرسه بروم، به خیابان بروم، به خوابگاه دانشجویی بروم، ازدواج کنم، به شهری دیگر بروم، یا خدا. فکر که میکنم چه بلاها که سر مادرک آورده ام و کنار آمده است. دلم میخواد پسرک را بردارم و فرار کنم از دست همه آنچه نمیخواهم. فقط من باشم و او. بدون واکسن ۱۸ ماهگی، بدون بزرگ شدن و دور شدن، بدون  هیچ چیز دیگر.

سلام

خیلیامون از بزرگ شدن و تغییرات بچه ها شگفت زده شدیم، خیلیامون این حجم از تغییرات را باور نمیکردیم، خیلیامون حوصلمون سر میرفت وقتی مامان باباهای تازه، هی از بچه هاشون و تغییراتشون گفتند، اما درگیر که شدیم ، تازه فهمیدیم شنیدن کِی بُوَد مانند دیدن.

دارم میمیرم از ذوق بزرگ شدنش، فهمیدنش، میمیرم از ذوق تقلید کردنش از تمام جزییات رفتاری خودمان.

سعی میکنیم روزانه کتاب بخونیم، کتابهایی پر از جوجه و هاپو و جانورهای رنگی دیگر داریم، سعیمان خیلی موفق نیست، جانَکَم به کتاب خوردن بیشتر از کتاب خوندن ارادت داره، تازه بعضیهاش را هم بیشتر میخوره، احتمالا خوشمزه تر هست.

میدانید دغدغه بزرگم چیست؟این حجم شاد بودنش حفظ شود، همیشگی باشد، کم نشود، علی رغم هرچه در آینده پیش آمد.


سلام

صبح زیباو خنک خردادماهتون به خیر

چشم برهم زدنی رسیدیم نیمه خرداد و گرما و البته توتهای خوشمزه رو درخت.

انفجار توت زیر زبانم را دوست دارم. چشم میبندم و توت با زبان نرم میشه و عطر خوشش میپیچه توی سرم و پر میشم از حس خوب. تلاش کردم حس خوب را برای پسرک هم بسازم، با قلدری توی چشمم نگاه کرد و توت زیبا را به محض ورود به دهانش تُف کرد بیرون.