مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

دوستان گلم سلام

امروز ساعت شش رسیدم منزل و سریع آمدم کارخانه و خدا نکند که آدم دوروز سرکارش نباشد، بلبشویی برپا میشود واویلا،

انشالا عمری باقی ماند بعدا دوباره میام، فقط همینقدر بگم که حیف که خانواده از اینجا رد میشه، وگرنه...

یک‌سلام از پشت کوه

دیروز بعد از ظهر که از خانه مادر همسفر راه افتادیم، دوراه داشتیم برای برگشتن به خانه، دل را به دریا زدیم و از سمت شمال آمدیم، غافل از وضعیت راه و بارندگی و سیلاب و‌..حالا پشت رشته کوه البرز ماندیم، هراز بسته، چالوس بسته، جاده فیروز کوه بسته و و ما اینجا  گیر افتادیم، فکر کنید دسترسی به نت پیدا کردم برای چک کردن وضعیت راهها، اومدم اینجا پیش شما. دعا بفرمایید راهها باز شود، میخواستم از کارخانه بیام بیرون، با این اوضاع اخراجم میکنند.

دوستان سلام

من دارم باروبندیل را جمع میکنم این بچه را چند روزی پیش مادرش ببرم، بلکه با شنیدن هر لهجه مشهدی اینقدر ذوق نکند.

احتمالا  بی نت خواهم بود، پس نگرانم نباشید.

امیدوارم  تعطیلات خوبی در پیش رو داشته باشید. دوستان روزه دار هم  صبحانه دلچسب روز عید نوش جانتان.

*اگر کاری در مشهد داشتید که در توان من بود، در خدمتم.

از ماجراهای همسفر

همسفر عادت داره موقع کار کردن به صدای تلویزیون گوش بده، فقط روشن بودنش مهم هست(از این مسئله میگذرم که سالها این مسئله از مشکلات ما دونفر بود،  من از سر و صدای تلویزیون گریزانم و ایشان از سکوت خانه) خلاصه این شبها پس از افطار که ایشان جهت ادامه کارش پشت سیستم مینشیند، من هم پشت تبلت و گاهی کتابهایم می افتم و توی دنیای خودم میرم، چند شب هی صدای خنده اش را میشنیدم از میان یک سریال شمالی، امشب که قهقه اش بلند شد میگم به چیه این لهجه شمالی میخندی؟؟؟؟ جواب میده شمالی کجا بود، مشهدیه. بله. در سریال یک‌نفر با اکسنت زیبای  مشهدی صحبت میکند و دل همسفر بنده از خوشی قنج میزند و صدای خنده اش به آسمان میرود.جدی جدی باید آخر هفته این بچه را به زادگاهش و مادرش برسانم تا بلایی به سرش نیامده.

* همسفر لطف کردند از پشت سیستم بلند شدند و یک خربزه را قاچ کردند، نق میزنم آخه چرا اینقدر زیاد، یخچال بو میگیره، ظرف میوه را کنار دست من میگذارد و دوباره مشغول کار میشود،به چند دقیقه نمیرسد که به هم خیره میشویم، هردو متعجب از ظرف خالی، من با دل درد از پر خوری، ایشان منتظر برای خوردن.

*امروز یک‌جلسه سنگین با دکتر داشتیم، در پایان جلسه، همه که بلند شدند، گفت خانم مرمرانه شما بمانید، حدس زدم مثل همیشه که کارهای R&D را  فقط با خودم مطرح میکند، باز کار جدیدی در دست دارد، همه که رفتند گفت خوب چه خبر؟ من هم هی شروع کردم گزارش دادن از کارهای نصفه نیمه در دستم، هی او‌گفت خوب، هی من ادامه دادم، حرفهایم که تمام شد، در جواب خوب آخرش و هیچ خبر دیگر من، یک دفعه پرسید، خانم مرمرانه شما دنبال کار میگردی؟ انگاری که یک برق ۲۲۰ ولتی به من وصل شد،بحث و‌گفتگوهایمان بماند که تکرار کردنش اذیتم میکند، نتیجه جلسه دونفرانه گل و بلبلمان که ایشان به تنهایی گرفتند این شد که: خانم مرمرانه جان، شما ستون و پی و زیربنای کارخانه من هستی، هر موقع خواستی بروی بایییییییید از شش ماه قبل خبر بدهی و یک نفر را عین خودت آموزش بدهی و بعد بروی. خواستم بگم دکتر جان اگر من بتوانم شش ماه از زمانی که خواستم بروم اینجا طاقت بیاورم، دیگر اصلا چرا بروم؟ دوما اصلا فکر کن که من ماندم، آن خر دوم که کپیه خودم باشد را از کجا پیدا کنم؟

*به حول و قوه الهی  مذاکرات هم تمام شد، با آنها که همزبان نبودیم توانستیم حرف بزنیم، یعنی ممکن است روزی با همین همزبانهای خودمان، توی همین مملکت خودمان، زبان هم را بفهمیم و کمی با هم کنار بیاییم و کم بلا سر خودمان بیاوریم؟؟؟

سلام به روی ماهتون

بعد از چند ساعت چرخیدن تو سالن تولید، بسیااااار گرسنه و تشنه از پله های اداری بالا اومدم که بیام آزمایشگاه، جایتان نه چندان خالی، تایم نهاره و چنان بویی تو پله ها پیچیده بود که نزدیک بود از حال برم، فکر کنم زیباترین بویی بود که میشد حس کرد. دوتا از بچه ها املت درست کردند با یک عالم آویشن و چیزهای دیگه که نمیدونم. چنان ویار املتی گرفتم که ...بماند. دل من داره پر میزنه برای املتهای صبحونه آخر هفته.

روزهای آخر ماه رمضون دیگه آدم واقعا به روغن سوزی می افته، از شدت بی حسی حتی این هفته آخر انرژی سحری پختن هم نیست و همسفر هم که طبق معمول یک کاری دستشه که باید آخر هفته تحویل بده در نتیجه افطار و سحر منوی غذایی میشه نان و پنیر و سبزی و البته کمی خامه  و عسل.

*دیشب مهمان چند دوست بودیم، همه خانم و آقای دکتر، مثلا برای تغییر بحث از موضوع داغ این روزها( مذاکرات تمام نشدنی) بحث حقوق خانمها و آقایان شد. خانمی با جدیت کامل شروع به صحبت کرد، که همهههههه آقایان بدون استثناء درصورت اوضاع خوب مالی خیانت میکنند، همه آقایان باید همیشه در حس و حال بیچارگی باشند و...اول فکر کردم شوخی میکنه، بعد که تعدد قسمهایش را دیدم فقط شنونده ماندم. بحث خنده داری بود، 

مفهوم خیانت برای من کمی متفاوت با اینه که توی ذهن این خانم بود، اما خوب ترجیح دادم هیچ نظری ندم و ایشون با همان دنیای خودش خوش باشه اما خوب دلم برای مرد جماعت کمی سوخت، فکر کنم زندگیه سختی باشه وقتی دائم فکر کنی دل همسرت جای دیگه است، خیلی سخت میشه وقتی فکر کنی، شما صرفا نقش عابربانک همسرت را داری.