مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

شبهای زیادی همسفر تاکید میکنه صبح یادت نره میوه ببری، صبحهای زیادی من فراموش میکنم.

با اومدن سیبهای محشر پاییزی با اون عطر فوق العادشون، هی به خودم یادآوری میکنم که یادم نره سیب ببرم، قاچ کرده هم نمیخوام، عاشق قرچ قرچ گاز زدنشون هستم. بلاخره امروز صبح یادم موند و یک دونه از اون زردهای خوش آب و رنگ که یک طرف لپشون صورتی رنگ شده را بردم کارخونه و روی میزم بود و شکموآنه بگم حتی از دیدنش هم آب تو دهانم جمع میشد.

نهار شرکت عدس پلو خوش عطر و بویی بود و همینطور که گوشی به دست با همسفر حال و احوال ظهرانه میکردم و از بوی خوش غذا و شدت گرسنگی رو به ملکوت بودم، مشغول خوردن شدم. چشمتان روز بد نبیند، همان لقمه اول ، کار دستم داد و سنگ کوچولوی ریزه میزه ای نصف دندان آسیابم را به فنا داد. دلم میخواست کله پسرک آشپز را بکنم. حیف که در پخت و پز کم نمیگذارد،حیف که خیلی با سلیقه میپزد، حیف که خیلی مهربان است و وظیفه شناس.

حیف دندانم، حیف سیب زرد قشنگم که حتی نمیتوانم تصور کنم گازش بزنم، حیف زبان طفلکم که از تیزی دندان زخم شده. حیف اعصاب و روانم‌ که از تصور دکتر دندانپزشک با آن دستهای بزرگش که تا اعماق دهان‌من نفوذ میکند، این‌چند شب خواب به چشمم نخواهد فرستاد.

* از دندان پزشک به اندازه هاپو میترسم.

* تنها میتوانم به دندانپزشکی که سالهای سال دندانهای همه اهل خانواده را رسیدگی کرده و از روزهایی که  مطب کوچکش در زیرزمین کوچکی بود و تا الان که کلینیک بسیار جینگولش چند طبقه شده است، ما مهمانش بودیم ، اعتماد کنم. انشالا خدا قسمت کند، آخر هفته خانه پدری و دندانپزشکی و بو و صداهای مزخرفش میزبانم هستند.


سلام

شبتون خوش باشه الهی

امشب بعد از مدتها بلاخره سروقت اومدم خونه. دلم برای خونم تنگ شده بود و جریان طولانی شده ممیزی و چندتا کار تو هم پیچیده تو کارخونه باعث شده بود مدتها درست حسابی خونه قشنگم را نبینم. باور نمیکنید اگر بگم امشب که وارد خونه شدم با چشمهام دورتادور خونه را میگشتم از دلتنگی. اصلا رنگ نگاهم بعد از ممیزی تغییر کرده و روح و روانم دگرگون شده. انقدر جوگیر ارامش پس از ممیزی  شدم که طی قطعنامه ای شبه ترکمنچای یک عالمه قول و قرار با همسفر گذاشتم، انشالا که بشتوانم عمل کنم وگرنه جدی جدی با خشم همسفر طرفم. البته  اگر تا یک ماه اینده اصلا اصلا اضافه کار نمونم، جایزه دارم.

* چشمان‌مادرکم همچنان بی نور هست و من مشنگ‌تازه فهمیدم وخامت اوضاع را. نتوانستم دیدنش بروم و از خواهرک شنیدم که حتی انگشتان دست را نمیتواند بشمارد.پزشکش گفته صبور باشیم و باور میکنید من صبری در خودم سراغ ندارم؟  یک‌چیزی را در گوشی اینجا به شما میگویم. رنگ چشمان مادرکم یک چیزی بین طوسی یا قهوه ای کمرنگ هست. بارها و بارها دیگران از او سراغ رنگ دقیق لنز چشمش را گرفته اند و هربار با خجالت جواب داده که لنز ندارد و چشمهایش همین رنگی هست . من عاشق رنگ چشمهایش هستم و بارها و بارها در زمان بی حواسیش خیره به چشمانش شدم و قربان صدقه چشمان نازنینش رفتم ، البته رابطه نه چندان صمیمانه مادارانه دخترانه مان هیچ وقت نگذاشته مستقیم و بدون پرده پوشی بگویم مامان جانم عاشق رنگ‌چشماتم .

برایم و برایش دعا میکنید؟ ارزوهای خوب میکنید؟

* مثل دخترکهای احمق و بی خاصیت تنها کار این روزهایم اشک ریختن هست و هیچ کاری نکردن. با خدا معامله کرده ام که من‌بی خیال تمام رویاها و ارزوهای مادرانه و زنانه ام میشوم و او چشمان مادرکم را ببخشد و بی خیال نور کم سوی چشمانش شود. من حتی ته دلم هم اصرار و خواهشی نداشته باشم  از نوع غلیانهای زنانه و  او بی خیال اثبات قدرت خداوندیش شود تو این روزهایی که خیلی هم راحت نمیگذرد.


خداجانم  لطفا حواست به چشمهای مادرکم باشد.همه خواسته ها و ناخواسته های منرا بی خیال، این یک قلم رافقط بچسب.

گناه دارد مادرکم، قرار نیست هر موقع بنده های طفلکیت خواستند یک نفس راحت بکشند، سریع برنامه ای برایشان آماده کنی و بخواهی خداییت را ثابت کنی  و بگویی بفرما، نوش جانتان.

چشمهایش هست، حواست هست؟؟؟


سلام

شبتون بخیر

اگر کمرنگ شدم تصور نکنید خیال خداحافظی از وبلاگ و اینجا را دارمها. نخیر. اینجانب هستم فقط همون قضیه دلنشین و تکراریه ممیزی در راهه. انشالا اگر خدا بخواهد و دیگران هم بگذارند اخر هفته دیگه این قورباغه غول پیکر و چندش ممیزی میل خواهد شد. الان تو شرایطی هستم که ممیزی در کنارش قورباغه که نه، یک پروانه زیبا و لطیف به چشم میاد.

جانم برایتان بگوید یک اقای مهندس پر از مدرک و پر از هوا، با شرکت ما جوین شده و قراره یک کارهایی بکند. یک قرار داد تپل بسته و یک عالمه قول داده به مدیرهای عزیز، بی خبر از آنکه چیز زیادی از زیر ساختها بداند و کمبودها را بشناسد و...

به هوای همان قولها دانه دانه سلولهای ما را سرویس کرده و البته مریم‌جان هم چون در تیم کوفتیه کیفیت( خدا وکیلی صفتش به کلمش میخوره) قرار داره، قشنگ جلوی دید این عزیز دل هست. اوضاع مرا میبیند، میبیند نزدیک دوماه هست به خاطر این ممیز ی کوفتی زندگی برای خودم و خانوادم نمانده ، میبیند هرکاری هرکی میخواهد اسم من فلک زده هم درونش هست، میبیند همه جوره میدوم اما نمیرسم( مدیر جان من عملا در غیبت کبری به سر میبرد و عملا بنده سرویس دهنده همه هستم بدون هیییییچ اختیاری). خلاصه ایشان یک جوری برای من  کار تعریف میکند که اگرهمسفر را هم سه طلاقه کنم و شبهای زندگیم را هم در آغوش گرم کارخانه بگذرانم  و شبانه روزم به جای ۲۴ ساعت، ۴۸ ساعته بچرخد، اندکی از فرمایشات ایشان اجرا خواهد شد.گیر زبان نفهم عجیبی افتادم.

همسفر گاهی تعریف مناسبی از من‌میکند، بر اساس مشکلاتم در محل کار قبلی و اوضاعی که در این شرکت دارم،  میگوید تو شدیدا باب میل مدیران هستی، روی پیشانیت با فونت درشت نوشتی: هرچقدر میتوانید بار روی دوشم بگذارید. من  بارتان را با کمال میل میبرم دردتان به جانم، اصلا خودتان هم سوارم شوید.

** پازل نازنین ، هدیه همسفر،  خیلی جالب پیش میرود، اصلا روند جالبی دارد کامل کردنش. یک نقطه ریز رنگی، یک خط محو، ...باید دنبال نشانه های ریز ریز بگردی، باید حواست جمع باشد و یادت بماند ، کم کم شکل میگیره و هویت پیدا میکنه ولی... لامذهب خیییییلی سخته. اگر عمری باقی ماند و پازل کامل شد انشالا تصویرش را نشانتان میدهم تا ببینید چقدر هیجان داشته ساختنش.

دلم لک زده برای پنجشنبه جمعه پیوسته و بدون کار.


سلام

شبتون خیر باشه الهی

تهیه تولد روز هدیه برای کسی که سالهاست توی زندگیش هستی و مناسبتهای مختلفی را پشت سر گذاشتی گاهی سخت میشه. اینجور موقعها کلی باید فکر کنی و ایده داشته باشی. من زیاد تو این مورد موفق نیستم بنابراین وقتی قرار باشه برای همسفرم هدیه تهیه کنم فکر میکنم خودم چی میخوام و البته معمولا نتیجه کار خوبه و هردو از هدیه تهیه شده ( من به عنوان دهنده و همسفر به عنوان گیرنده) راضی هستیم.

برای تولد امسال یک پازل ۱۰۰۰ قطعه با کلی دردسر خریدم. بلاخره وقتی زمان حضور ادم تو خونه از همسرش کمتر بشه مجبوره برای لو نرفتن قضیه دست به دامن همکار و اشناهای دیگه بشه.

الان چند شبه که دهنمووووون سرویس شده با این پازل. لانصب خیلی سخته. شماره نداره، نقشه نداره، دلیل خریدش هم صرفا منظره منطقه زیبایی بود که این اواخر به سفر رفتیم. ارتروز گردن گرفتیم هردو.‌راستش چشمم آب نمیخوره حالا حالاها نتیجه بگیریم، نصف منظره آسمون هست که حداقل ده مدل آبی مختلف با طیفهای جورواجور داره.

بلاخره بعد از ۳ سال تنبلی مطلق، یوگا ثبت نام کردم و رفتم. متاسفانه زمان بعد از کار حس خستگی بالایی دارم  و انگیزه قوی لازمه که جایی غیر از خونه برم. امشب هم اگر پول پرداخت نکرده بودم احتمالا لحظلا ت آخر پیپیچوندم