مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

اینجا هوا عالیه، نه برف اومده، نه آلودس ،به دلایلی که نمیدونم، مهدکودک تعطیله و من شوکه که حالا چه کنم، کلی بالا پایین پریدم که چه کنیم؟ ‌نهایتا رسیدیم به مرخصی گرفتن من، خیلی کار داشتم اما تهش زدم به بی خیالی.

حالا من هستم و فرشته ای که توی کالسکه خوابیده و یک پارک پوشیده از برگهای زردو قرمز. آفتاب ملایم هم افتاده روی صورت جوجه و دل میبره از مامانش.

دلم میخواد دستام را بپیچونم دورش و از همه خبرهای بد و تلخ محافظتش کنم، دلم میخواد تا ابد رو همین نیمکت خیره به صورت معصومش باشم و بی خیال هرچه بیرون از این نیمکت هست.

سلام

احوالات شما؟

انشالا که روز و روزگارتون خوش باشه و دلتون خوشتر.

مربی مهدکودک پسرک برایم عکسی فرستاده و دلم ضعف کرد برای دیدنش و چلاندنش.

این روزها، بسیار بسیار خود درگیری دارم، برای کارم، برای پسرم، برای تصمیمهایی که باید اولویت بندی کنم. حس میکنم یک مخزن عذاب وجدان شدم.بدون اینکه کار خاصی هم‌بکنم

سلام

جوجه دقایقی هست که به خواب رفته و این کمر من توانسته دقایقی به زمین برسد و صاف شود. هردو زانوی پایم، از بس که چهارزانو دنبالش کرده ام سابیده شده و نمیدانم هودش چطورب حاضر هست که با این سبک راه رفتن، به گوشه کنار خونه سربکشه و زانوهایش داغان نشود.

آنقدر دوست دارم بیایم اینجا و کمی درد و دل کنم، منتها دستم که به گوشی میرسد، خواب به چشمهایم هجوم می آورد و چقدر که دلم تنگ‌شده برای مدل پیوسته اش.

فعلا

سلام

جمعه شبتون به خیر و خوشی باشه الهی

یک ساعتی هست که توی خونه خاموشی زدیم و توی خونه لالایی پخش میکنیم تا شاید پسرک که امشب شیطنتش حسابی گل کرده، کمی آرام‌بگیرد و برود در فاز خواب، برق چشمانش میگه عمرا حالا حالاها بخوابه، اما چشمان خودم که از خواب داره سوراخ سوراخ میشه، روبه آسمان دوخته شده و ملتمسانه آرزوی خواب برای وروجک دارد.همسفر طفلکی هم  آنطرف دارد ریخت و پاشهای پسرک را آروم آروم جمع میکنه، شاید شکل خونه کمی قابل تحمل شود، عمر نظافت خانه به یک ساعت هم نمیرسه و داریم سعی میکنیم  چشمهایمان به جای انگشتهای کوچولو روی شیشه میز و در و دیوار خونه عادت کنه و اینقدر حرص نخوریم.

خلاصه گه روزگاری میگذرانیم دیدنی.


ساام

صبج زیبای پاییزیتون به خیر باشه انشالا

برای اولینبار بعد از حضور جانکم در خانه، فرصتی پیش اومده تا مادر پسری بیاییم دوتایی بیرون و توی آفتاب  ملس بعد از چند روز بارون شدید، قدمی بزنیم. کالسکه پسرک در دستانم است و خودش بعد از چتد لحظه لالا کرده، همه حس و حالم از داشتنش و نگاه کردنش برایش کرده ام آواز و میخوانم. توی شعرهای در لحظه سروده ام، بارها و بارها اسمش را صدا میزنم و همه تلخیهای سالهای نبودنش را و ترسهای سالهای آینده اش را پشت گوش میندازم.

الهی که حال دل همتون خوب باشه.