مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

بسیار بسیار خسته و با اخلاق نقطه چینی از سرکار برگشتم، تمام مسیر را به اینکه میخوام برم استخر و بپرم تو‌آب فکر کردم و سعی کردم ذهنم از هرچی کار و غیر کار و غیر استخر هست خالی بشه، شنگولانه کیف استخرم را از تو‌ماشین برداشتم و دویدم به سمت ورودی تا چیزی از همین یک ساعت باقی مانده را از دست ندهم، کلی هم قربان صدقه  صاحب استخر رفتم که حالیش شده ممکنه خانمی هم پیدا بشه بخواد بعد از ساعت ۶عصر بیاد آب بازی، اما...

تا حالا شده خواب باشید و یک  بی نمکی  آب سرد روتون بریزه؟وقتی گفتند مدتیه سانس عصر را به آقایان اختصاص دادند بسیار حالمان گرفته شد، بسیار که میگم یعنی بسیارها...خیلی کار ناجوانمردانه ای بود، حداقل شش هفت استخر در نزدیکی منزل ما هست که تمامشون وقت بعد از ظهر به بعدشون به آقایون اختصاص داره، یعنی هیچ کسی نیست که فکر کنه شاید خانمهای شاغل هم بخواهند توی هفته  استخر برن؟ دلم از غصه میخواست گریه کنه، فقط همینجا بود که آنهم پر.

امروز فرصتی شد توی یک جمعی آرزوهای خیلی قدیمی خودمون را تعریف کنیم، میدونید یکی از آرزوهای کودکیهای مشنگانه من چی بود؟ اینکه روزی پیش بیاد که یک خانم شاغل باشم که تمام وقتش بسیااااااااااااار پر باشه، دائم تلفن تو دستش باشه و هی همه صداش میکنند و باهاش کار دارند. از اون خانمهایی که برای تعین هر قراری باید دفترچه یادداشتشون را چک کنند و ببینند کی میتونند مثلا بروند ارایشگاه.

الان این روزهایی که مثل فرفره دور خودم میچرخم و گاهی از شدت استرس و فشار کاری میل به بیهوشی دارم میفهمم که خیلی جدید جدی باید حواسم باشه که چی آرزو میکنم.

اون موقعها اصلا تو تعریفم از یک خانم الگو این نبود که وقتی مضطرب میشه و زیر بار فشار بالاسریهاش انرژی کم میاره، تمام فشارش را منتقل کنه به عزیزهای دوروبرش، عین یک گربه که هی چنگ میندازه بشه و یادش بره اون زمانهایی که میخواسته مدرن و اجتماعی بشه، توانایهای خودش را نسنجیده.

دو روز گذشته پر از استرس کاری بودم و آنقدر اذیت شدم و اذیت کردم که نمیدونم آیا فرصت جبران تخریبهایی که کردم را دارم یا نه، از همسفر گرفته تا پدر و مادرم در آنطرف آبها و خواهرکم در همین نزدکیها، همه را چنگ زدم.

*خود این روزهایم عجیب دوست نداشتنی است.

عزیزی این چند خط را با دیدن آشفتگیهایم گفت:

خوش باش و غم مخور که در این درگه فنا
هر آنچه می بخوری از خدا بود
عشق است و مستی و شراب و ثنا بود
هر چه که تو بنگری نی جدا بود
بگذر ز عشق غیر از خدا که اوش
هر جا که بنگری همه صرف دعا بود
خوش باش و چرخ زن به زمانه به هر کجا
هر جا که بنگری همه جا ربنا بود

*دوست خوب هرکجا باشد، هر زمان باشد نعمت است، ممنون دوست جانم.

سلام به روی ماهتون

شبتون خوش باشه الهی

جایتان خالی، از سفر برگشتیم، خوب بود، خیلی خوب بود، اندک دوستان باقی مانده و هجرت نکرده به فرنگ، دور هم جمع بودیم و چقدر خوب بود.اما...فقط اما گرم بودها، خیلی گرم.

میدونید یکی از عوارض سفر رفتن چیه؟ اینکه در زمانی که تو سفر باشی و فکر میکنی از عالم و‌آدم جدا شده ای، عالم و آدم به زندگی خود ادامه میدهند، باکس میلت را که چک میکنی، شوکه میشوی که یا خود خدا، ملت چرا اینقدر در زمان جدا شدن تو از زندگی روزمره فعال شدند ، آوت لوک را دونه دونه خالی میکنی و در چنان اوضاعی می افتی که سگ میزند و گربه میخواند و تو مجبوری که  برقصی، خلاصه چند روز گذشته را کنار دریای کار لمیده ام و سعی میکنم قاشق قاشق از حجم آن کم کنم، انشالا که بشود. 

یک چیز دیگر را هم میدانید؟اینکه آدم موقعی که مدیرش از موضوع بسیار داغانی بسیااااار عصبانی باشد، سر راهش قرار بگیرد و ناخواسته نقش کوتاهترین دیوار بر گردنش بیافتد، بسیار بد است، بسیار بد، سرم آمده که میگویم، همین امروز هم سرم آمده است.

*با پدرجان و مادر جانم  حرف میزنیم، مادر جان طبق معمول که به حمل چمدان خالی عادت ندارد، جنس  نخریده باقی نگذاشته و تا حالا حسابی مشغول فروشگاه گردی بوده، حالا که ظرفیت بار و جیب تکمیل شده کم کم غم روزهای آخر حضور را دارند مزه مزه میکنند و حال خوشی زیاد ندارند و از این حرفها.

از طریق ایمو مشغول صحبت بودیم، پدر جان در زمان صحبت تلفن را بسیار میچرخاند و حواسش به سرگیجه های بیننده نیست، میدانید امشب چه دیدم؟لحظات زیادی دوربین گوشی روی شقیقه اش یود، دونه دونه تارهای سفید روی شقیقه اش، دونه دونه چروکهای کنار چشمش، یک چیزهایی ته وجودم بدجور لرزید، دلم ضعف کرد برای دانه دانه سفیدیهای سرش.یکهو دلم خیلی سال قبل را خواست، همان موقعها که مثل یک اسب چموش با او لجبازی میکردم، موهایش آن موقع اینطوری نبود، اصلا سفید نبود، دلم خواست آن موقعها بود و من فقط یک چشم میگفتم.

*دلم هوای برادرکم را کرده، دلم یک ذره شده است.

**کمرنگیهای مجازی مرا جدی نگیرید، شاید کم و زیاد بشوم، حذف نمیشوم.

سلام دوستانم

صبح نزدیک به ظهر شما بخیر.

اینجانب تعطیلات خود را در شیراز آغازیده ام، از گرما و ترافیک و تلفنهای تمام نشدنیه اندک باقی مانده های موجود در کارخانه فاکتور بگیریم، همه چیزش عالی. جایتان خالی.

*یک کافه پیدا کرده ام باب میل همسفر و البته خودم، بدون دود، بدون تاریکی، بدون جوانهای رواعصاب و ...یک کافه پر از نوشیدنیهای خوشمزه همراه بازیهای محشر، اینجانب اکثر ساعات حضور خود در شیراز را فعلا در کافه کندو میگذرانم، احتمالا همین روند ادامه خواهد داشت، خلاصه که اگر سمت شیراز اومدید، اینجا که گفتم را از دست ندهید،(آدرس سایت را هم خواهم گذاشت).

*با همسفر شرط بسته ایم هرکسی اولین غر سفر را زد باید یک ماه آشپزی کند، تا الان که به خیر گذشته، دعا بفرمایید بتوانم جلوی نقهای ناشی از هوای داغ را بگیرم.