مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

۲۴ ساعت گذشته یکی از عصبانیترین ساعتهای عمرم را گذروندم. هرچی تکنیک بلد بودم، هرچی آروم آروم شمردم، نفس عمیق کشیدم، مکان عامل عصبانیت را ترک کردم، فایده نداشت. چنان دور خوردم که هنوز دارم دور خودم میچرخم. مسخره هست ولی هست.


سلام

اگر حال و هوای شما هم مثل من با شنیدن صدای زند وکیل خوب میشه، اهنگ جدید باورم کن را گوش کنید، پرده های خونه را کنار بزنید و بوی نم هوا را نفس بکشید و تو صدای قشنگش غرق بشید.

*کمرنگی این روزهای منرا بگذارید به حساب شلوغیهای آخر سال و کتاب جدیدم که ترجیحا به جای گوشی وقتهای ازادم را پر کرده .

سلام

بلاخره بعد از چند روز شلوغ، ارامش به خانه ام برگشته. یک سکوت فوق العاده تو گوشه گوشه خونه ام پیچیده و با قدرت سعی میکنه تمام جیغ و دادهای این چند روز را از گوشه گوشه ذهن من بکشه بیرون. احساس میکنم دیافراگمم پاره شده از بس که با پرش تپلکهای خواهرک برروی شکمم سورپرایز شدم. پرده های گوشم هم بنا به عادت خانواده خواهرم مبنی بر با فریاد سخن گفتن کمی آسیب دیده. یکی از مزخرفترین فیلمهای ممکن را بنا بر اصرار تپلک بزرگتر دیدم و واقعا نمیدانم وروجک از کجا با این فیلم آشنا شده. هربار راه رفتم، یک چیزی یا به کف پایم میچسبید یا به پایم فرو میرفت. روی هرجایی که میشود چیزی آویزان کرد، تکه لباس کوچکی قرار گرفته بود و واااااای از اخلاق بد من که خیلی مردم گریزانه حتی حوصله عزیزانم را برای مدتی کمی طولانی ندارد. میدانم بد است، میدانم  رفتار غیر  اجتماعی است اما وقتی به نظم زندگی دونفره عادت میکنی، ترک عادت ازارت میدهد.

* تمام سهم من از جشنواره امسال مراسم اختتامیه بود که به دلیل هیچ ندیدن کلا گنگ و گیج بودم.

*کتاب فروش مهربون به قولش عمل کرد و کتابم را آورد، هورااااا. در فاصله قرار گرفتن کتاب روی میز فروشنده و خروج کارت از کیفم، جلد کتابم مزین به یادگاری از تپلک کوچک شد و گاز گازی.



سلام

لانچ تایمتون بخیر باشه

اگر بهتون بگم دوشنبه ممیزی دارم و اوضاع بده، نمیگید واااااای ولمون کن. تو هم شورش را درآوردی ، هروز هرروز مرخصی.

بله، طبق ۱۲ ماه سال، بازهم ممیزی.

خلاصه که به دلیل همیشه عقب بودن از کار، کلی برای روزهای در پیش رو برنامه  ریختم، فردا که کارخونم. تمام فایلها و مدارکم را هم رو فلش ریختم برای کار در خانه تعطیلات. دیشب که تا دیروقت کارخونه بودم، توی سرویس نشستم که تلفنم زنگ خورد. اسم خواهرک بود و به هوای احوالپرسیهای روزمره جواب دادم. فکرش را بکنید، سورپرایزززززز، خواهرک و تپلکهایش پشت درب منزل من منتظرم بودند. نفهمیدم از شادی حضور تپلکها جیغ بزنم یا از حجم کارهای روی دستم در فرق سرم بکوبم.

دیدنشان توی خانه و شلوغی خانه و صدای خنده هایشان دلم را برد. گور پدر کار را برای این مواقع گذاشتند دیگه.

الهی که خاله قربانشان برود. با خونه که تماس گرفتم، صدای جیغ جیغ و خنده هایشان بلند بود، دلم ضعف رفت برای چلاندنشان.

گفته بودم : دیدن بدو بدوهای کودکانه و دیدن اثر انگشتهای کوچولو روی شیشه میز و دیوار از تصویرهای رویایی من هست؟

*دوستانم من حال و هوای بهاری و متغیر روح و روانم را با نوشتن در اینجا ارام میکنم. نه قصد جذب دلسوزی دارم نه همدردی. شاید رفتار مشنگانه ای باشد اما مریم بد اخلاق درونم از همه اینها که گفتم بیزار است. اگر اینها را میخواستم، بیرون از اینجا و توی جمع ادمهای نزدیک زندگیم جار میزدم که من میخواهم و نمیشود. پیش همه چلیک چلیک اشک میریختم و طلب دلسوزی. این وبلاگ دستنوشته های یک زن بدبخت و تنها و اجاق کور نیست،  نوشته های مریم هست با همه حال خوب و بدش‌. لطفا برای من نذر و دعا و ... اینها نکنید. هرکاری هم میکنید تو خونه کوچک من عنوان نکنید . شرمنده لطفتان هستم. اما  پیغای این مدلی را اصلا نمیخواهم. تایید هم‌ نمیکنم. ممکن است رفتار بدی و اشتباهی باشد، اما مریم همینه، پر از رفتارهای درست و غلط و خیلی هم قصد اصلاح خودش را ندارد.

ماچ به روی ماه گل همتون.

سلام

روز و روزگارتون خوش باشه الهی

زمان نهارم هست و جای شما خالی با چنگالم درگیر هویجهای گرد گرد بریده شده و بقیه گیاهان موجود در ظرفم هستم، تمام حرصم از گفتگوی دیوانه کننده با پسرکی از پرسنلم که در مواقع عادی بسیار حرف گوش کن و کاری و با دقت هست و گهگاهی با لجبازی دیوانه ات میکند را سر هویجها و چنگالم خالی میکنم، شاید با سوراخ سوراخ شدن هویج و زیتون و بقیه کمی سطح حرصم پایین بیاید.

*شماها که با جشنواره درگیرید، خوش میگذره؟ فیلمها خوبه؟ راحت باشین. اصلا هم غصه شهرستان نشینهای!!! دور از پایتخت که جشنواره ندارند، نخورید. عصبانیمهااااا. شدیدا.