مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

کشک

سلام

حس و حالم به خوردن کشکهای گوگولیه و سفت و قلقلی چیزی شبیه مواد شادی افزاست. کشف کردم که به محض قرار گرفتنش در گوشه لپم، استرس و غم و اندوهم دود میشود و کلا وارد فاز شادمانی میشم.

تنها سختی که دارد، صحبت کردن است، سخته که یک قلقلی گوشه لپت باشه و حرف بزنی.

نرگس افغانستانی

توی حال و هوای سرد و پیچیده در پتو و بدون همسفر و چرخیدن های مجازی، دلم یک کتاب خواست. افسوس برای نرگس های افغانستان ، حدس میزنم دوستش داشته باشم. دیروز بعد از ظهر تمام‌چند کتاب فروشی محدود اطراف که توی عصرگاه جمعه هم باز بودند، سرک کشیدم  و از هرسه جواب شنیدم، تمام کردیم. فرصت دورتر رفتن نداشتم، دلم الان میخواهدش و تا حالا اینترنتی کتاب سفارش ندادم و اگر هم بدهم، اصلا نمیدانم ادرس گیرنده کجا باید باشد، منکه خانه نیستم.

آنقدر نق نداشتن کتاب به جان همسفر زدم که قول داد علی رغم اینکه میداند اطرافش تا شعاع ۵۰ کیلومتری هیچ کتاب فروشی نیست، اگر توانست دنبالش برود.

فعلا


سلام

برای سوار تاکسی شدن کلی معطل شدم تا بلاخره یک تاکسی امن!!! سر راهم قرار بگیره و لحظاتی بعد از سوار شدن خیلی قشنگ درجه امنیت تغییر کرد  و اعتراف میکنم تا سرکوچه که برسم تمام وقت دستم روی دستگیره بود که مبادا، مبادایی بشود و اماده باشم که بتوانم به موقع درب تاکسی را باز کنم. چنین مشنگ گاهی ترسویی هستم من .  از تاکسی کوفتی که پیاده شدم چشمتان روز بد نبیند، با جناب سگ محله روبرو شدم، تا کلید را توی در بیاندازم قلبم تکه تکه شد .

 له و داغون و گرسنه و گرسنه به خانه رسیدم و با خونه خالی که روبرو شدم آه از نهادم بلند شد.الهی که خدا هیچ خونه ای را بی همسفر نکند.

بی خیال رژیم و کم خوری و همه مزخرفات دیگر ، فیش&چیپس مهمانی دیشب دوستانه را که فقط نوک زده بودم، سرد سرد که نه، یخ یخ گاز گازی کردم و ای وای که چقدر خوشمزه بود.

هوای یخ خونه، هوس شیر داغ به سرم زده و نمیدونم ایا خوردن شیر داغ بعد از ماهی سرد، ادم را درب و داغان میکند یانه.

خلاصه اینجوری شبهای این مدلی را سر میکنم.


سلام

جمعه شبها سعی میکنم هی به خودم تلقین کنم که استرس نداشته باش، اشکال نداره که فردا شنبه هست و اشکال نداره اوضاع کارخونه به دلایل مختلف قاراشمیش هست، یک عالمه چیزهای دیگه هم اشکال نداره. برای بهتر شدن روح و روانم شنبه صبح زودتر بیدار میشم، علی رغم اینکه میدونم ۸ صبح باید همه چیز را پاک کنم، کلی با وسواس ارایش میکنم تا حالم جابیاید اما.....

تغییرات زیادی تو کارخونه داریم و روزهای پرفشارو پراسترسی میگذره. یک موقعهایی مثل الان  حس میکنم قلبم داره میترکه، حتی گاهی واقعا واقعا میترسم .

*بد خوابی دیشب با موضوعات بالا ارتباطی نداره.

بعضی شبها عجیب صبح نمیشوند. عجیب وسوسه کننده هستند، عجیب شب هستند، خیلی شب.

شبت بخیر