مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام به روی ماهتون

جانم برایتان بگوید تا دقایقی دیگه یکی از سختترین قستمهای کارم جلوی رومه و یک حس پر هیجان و استرس و قروقاطی مثل چییییی تو دلم وول وول میخوره.

به لطف گوشی و ماوس مچ دست راستم را هم از کار انداختم، داغان شده اساسی.

خدایا ،یا کمی خنکش کن، یا بعدا تو صحبت خصوصی بهت میگم .

سلام

انشالا که ذوب نشدید تا حالا، کباب هم نشدید. تابستانی میگذرانیمها، همچین زیرش را زیاد کرده اند انگار که قسم خورده اند، احدی زنده بیرون نماند در پایان گرما.

روزهای قشنگ این روزهای مملکت را که میبینید، آدم همینجوری سعی میکند خودش را آرام نگهدارد، این وسط ببینید یک نفر چطوری آمپر آدم را بالا میبرد و باعث میشود، عصبانیتت از همه چیز را سر او خالی کنی.دوستان استخر جدیدی را معرفی کردند تا در این آشفته بازار استخرها که از شدت شلوغی و آلودگی فکر میکنی وسط جی.ش داری شنا میکنی، حالم جا بیاید. استخر بد جا بود و وسط آفتاب داغ رسیدم و همینجوری مغزم درحال جوشیدن بود و میخواستم بدوم به سمت بخش سایه دار که یک نفر صدایم کرد. جناب برادری گفت خواهر بایست، شما نمیتونی بری تو، -چرا؟؟؟؟؟

-ورود بدون چادر ممنوعه

-چییییییی؟ من دارم استخرها

-میدونم خواهر استخر ماله سپا.هه .

اگر دهان من را میدید، باور نمیکنید هرچی تلاش میکردم بسته نمیشد، تمام خشمم از مملکت و گرما و ارز وبی آبی و بی برقی و  هرکوفت و زهرمار دیگری در وجودم فوران کرد. گفتم جناب جان، مگه جایی هم هست که مال سپ.اه نباشد، به استخر زنانه هم کار داری، برادر که احتمالا از دیدن بانوی کم حجاب و جیغ جیغو کمی شوکه بود، گفت نهههه، من خودم هم اعتقاد ندارم ، میدونم مهم دله که پاک باشه، ولی به ما گفتند راه ندهم.

بماند که من چی گفتم و او چی گفت. من که رفتم توی استخر، به دلیل پرخاشگری و خروج خشم، حالم هم بسیار جا آمد اما کوفتشان بشود، استخر بسیار تمیز و گوگولی بود.



سلام

حال و احوال شما؟ خوبین؟

اومدم اینجا که بنویسم من از ملت شریف کرواسی عذر میخوام، خدا شاهده نمیخواستم اینجوری بشه، من حتی روحم از حضور این کشور در جام جهانی خبر نداشت، از اونجاییکه هرکی را خواستیم، حذف شد و از اونجاییکه وقتی آدم مجبور میشه بلاخره از بین دوتا تیم یکیو دوست داشته باشه ، با دیدن روی گل رئیس جمهور، تصمیم به حمایت غیورانه از این کشور گرفتیم، فعلا که ۴-۲ عقبه. انشالا نتیجه تغییری کند که من بیام اینجا و بنویسم هورااااا کرواسی( لامصب موقعیت جغرافیاییش را هم نمیدانم کدوم جهنمیه ولی دلم به فرانسه رضا نیست که نیست) برد.

*دوستان برای نشونه گذاری ، رو درختها حساب نکنید، لطفا شماره کوچه را حفظ کنید). باور میکنید تک درخت بلند بالایی که بنده علامت گذاری کرده بودم به عنوان سر کوچه عزیزی، به چشم به هم زدنی غیب شده و من مجبور شدم چندبار خیابان را بالا پایین کنم تا کوچه بی درخت را پیدا کنم؟  آدرس یابی و گیجی من به کنار، درخت نازنین کجا رفت؟ دکل که نیست یک شبه غیب بشه.

*بی برقی و گوشی بی شارژ و بی نتی خونه، بلاخره اون روی کتاب دوست مرا بعد از مدتها بالا آورد، ملت عشق بلاخره تمام شد، اعتراف میکنم کتاب خواندن برایم بسیار سخت شده بود، ولی بلاخره با مستعد شدن شرایط، کتاب قطور به پایان رسید و هورااا. سه کتاب در نوبت دارم، دلم قیلی ویلی میرود که یک روز صبح همینجوری نرم سر کار و بمونم خونه و بچرخم تو تنهایی و دوست داشتنیهام حیف که اوضاع کارخانه قمر در عقرب است(بگو کی نیست).


سلام

حال دلتون خوب باشه الهی و شبتون خوش

امیدوارم که تو این روزهای بی آبی و بی برقی و بی ارزی و بی پولی و خیلی چیزهای دیگه، هنوز یک گوشه دلتون خوش باشه و امیدوار که حتما این روزهای نه چندان راحت هم میگذرد. جانم برایتان بگوید که اوضاع گل و بلبلی داریم این روزها، در کارخانه بیش از ۴ ساعت قطعی برق داریم و قطعا این قطعی یعنی گرمایی مریمکش، به خانه که میرسیم، هنوز یک ساعتی تا آمدن برق مانده و بلافاصله بعد از آمدن برق، آب می رود، چه رفتنی. انگار که از روز ازل قطره ای در شیرها جریان نداشته و همین ریختی دکوری نصب شده اند. دور و اطرافمان هم پر است از حرف و حرف، از مثلا صادرات آب و نفت به کجاها و تا دزدیها و همه دزد هستند و الی ماشالا حرفهای ترسناک دیگه.گاهی فکر میکنم یعنی ممکنه خداوند مهربان و عادل و دانا همه عطیقه هایش را با هم جمع کرده و در گلستانی به نام مملکت ما قرار داده تا همه چیزش به همه جایش بیاید؟ حرف هم که نمی شود زد به ملت، ذره ای اشاره کنی آقا، دیگران اصلا همه جییییز، شما سهم خودت چی می شود؟ میخواهند(با عرض معذرت) پاره ات کنند از بیخ و بن. تازه بعضی جاها مثل محیط کار که الحمدلله همه روشنفکر و صاحب فکر و نظرات بلند مرتبه هستند و می دانند تو اهل کجایی و ریشه آبا و اجدادیت به کجا می رسد، میخواهند خفه ات کنند که تو حتما جیره خواری و ....همه حرفهایت را نسبت می دهند به اینکه در شناسنامه ات محل تولد، بلان شهر خورده.

از خانم‌همسایه خواهش کرده ام، آخر شب که آب می آید، شیلنگ به دست حیاط را نشوید، جواب می دهد که واه، مگه با این خاک میشه زندگی کرد، میگم مادر جان، شما طبقه چهارمی، خاک به شما نمیرسه، جواب میشنوم که من نمیدونم شماها چرا اینقدر کثیفید!!!

*در حسرت یک دوش پرپر میزنم و هنوز آب وصل نشده.


سلام

دوشنبه قشنگ متفاوتتون به خیر باشه الهی

میگما، هیچ چیز مثل یک دوشنبه تعطیل وسط هفته نمیتونه ترمز یک هفته کاری  را که خیلی سخت و پر تنش شروع شده با بکشه.

نمیدونم از فضای نه چندان قشنگ این روزهای کارخونه های تولیدی خبر دارید یا نه؟ نوسانات عجیب و غریب بازار و تحریم و داغون بودن قوانین داخلی و کلی چیز دیگه، اوضاع همیشه به هم ریخته تولیدکننده های داخلی را به هم ریخته تر کرده. میدونم خیلی از کارخونه ها این روزها خوابیدند، خیلی ها تعدیل نیرو کردند، کارخونه محل کار من هم با توجه به اینکه یکی از قویترینها توی کشوره، با مشکلات سنگینی درگیره، صدها طرح و برنامه  دارند پیاده میکنند تا بتونند کشتی شکسته را از میان طوفانها عبور بدن. تو این اوضا فشارهای مدیرهای بالاسری و شکایتهای دائمی  پرسنل زیر دست و تنشهای مختلف، اوضاع سنگینی درست میکنه. همه اکثرا عصبی هستند، بحثهای تند و تیز و پر حاشیه زیاد شده و شما میتونید خیلی واضح انعکاس مملکت به هم ریخته را تو کارخونه ببینید. باور میکنید به خاطر بحث با یک پسر ننر( صفت پسر ننر برای این همکار صد در صد مناسبه، اگر بدونید ایشون روزی چند بار قهر میکنه و عین بچه کوچولوها روشو برمیگردونه و بعد از هر بحثی بدو بدو پیش مدیرش شکایت تورا میکند، قبول میکنید، صفت نامبرده، کاملا براش مناسبه) تبخال زدم؟ فضای کار و حجم کار، همینطوری از آدم انرژی میگیره، وای به حال وقتی که آدمها، ویژگیهای خاصه کودکانه را هم رو کنند. خلاصه که اوضاعی است نه چندان دیدنی، انشالا که میگذرد.

و اما امروز، از نزدیکیهای ظهر که بیدار شدم تا الان، آروم آروم تو خونه چرخیدم، ریز ریز کارهای خونه را انجام دادم، آشپزی کردم، دوش گرفتم ، لاکهای قدیمی را پاک کردم، لاک جدید و خوشگل زدم، کانال تلویزیون بالا پایین کردم، کلی از صفحه های کتابم را خوندم ، طولانی با پدرک و مادرکم حرف زدم، شیطنتهای خواهرزاده ها را از پشت گوشی دیده ام و  الان اینجام.

انگار که از دیروز پر کار روزها گذشته و تا فردای پرکار هم روزهای زیادی مانده، نمیشود که همه دوشنبه ها تعطیل شود؟

*خیلی سالها قبل، ۱۸ تیر، دخترکی پرهیاهو و جوگیر بودم، پدرک روزانه چند روزنامه میخرید و توی تب و تاب پیش از کنکور و آرزوهایی که همه ریخته شده در سبد کنکور بود، روزگار میگذراندم.ولوله با سلام شروع شد و با ریش تراش به پایان رسید. اینستا گرام و تلگرام و...نبود و هرچه بود همان تصاویر روزنامه ها بود و رادیوهایی که با پارازیت، خبرها را میگفتند، من فقط عکسهای تو ی روزنامه ها میدیدم و مشنگانه خودم را وسط اون هیاهو ها تصور میکردم، خیالبافیهایی داشتم، هیچ وقت یادم نمیره روزی که پدر تصویری از روزنامه نشاط را جلوی من گذاشت و گفت ، هرچی تو سرت هست بریز بیرون، دانشگاه نمیخواهی بروی که به این روز بیافتی،من بچه بزرگ نکردم بدم زیر دست و پای این بی... طفلکی دائم نگران من بود، برادرک پیرش کرد.

خیلی سالها گذشته، خودم را زیر و رو میکنم، هیچ اثری از مریم پر هیاهو و جوگیر اون سالها نمیبینم، پدر را هم آنطوری نمیبینم و البته سالهاست روزنامه نمیخرم متاسفانه.