سلام
سفر کاریم از یک هفته فعلا رسیده به دوهفته، طبق اعلام مدیرم به تیم، تا اجرای کامل کار، کسی اجازه برگشت نداره،با هزار کلمه جورواجور موضوع غبه به همسفر گفتم ، فقط نگاه کرد.با نیما خرید رفتیم، برای اولینبار کلی بستنی خریدیم برای فریزر، مدلهای مختلف. باهاش حرف زدم، توضیح دادم نیستم، ممکن است دلش تنگ بشه، دل من هم حتما تنگ میشه، وقتی دلش تنگ شد برام وویس بگذاره، هر زمانی از شبانه روز. مواظب پدرش باشه. بهم جواب میده نگران بابا جون نباش، وقتی دلش تنگ شد ، بهش میگم عزیزم،قشنگم غصه نخور همسرت برمیگرده
چقدر ماهه این بچه
امکان اینکه اخر هفته ها با هم باشید نیست؟
یکی از ماههای زیبای روزگار هست این پسر
نه متاسفانه، من پیوسته کار هستم تو این مدت
چرا خوردن بچه کار بدیه؟ آیا نباید ایشون رو به خاطر این حرفش خورد؟ مریم جون فیلم زیاد بگیر ازش وقتی اینطوری حرف میزنه
خوردن ایشان مجاز هست ، تحت هر شرایطی.
من کلا با دوربین میانه خوبی ندارم، دوربین دستم بگیرم ، تمرکزم از روی بچه برداشته میشه
عزیز دلم با این جملات قشنگش
دونه دونه این بچهها فرشته ان، هم خودشون هم کلامشون
ای جانمنیماس مهربون و با هوشی خدا ححفظش کنه
ولی 2 هفته هم خیلی زیاده امیدوارم از پس دلتنگی نیما بر بیای و سلامت و زودی برگردی
خیلی زیاد هست، امیدوارم طولانی تر نشه، همین الان دلتنگم