مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

لال شدگیه مریم

سلام به روی ماهتون، انشالا که آخر هفته خوبی گذرانده باشید و پرانرژی هفته جدید را شروع کرده باشید، در مورد من که اینطور نبوده، یعنی علی رغم قول و قرار خودمان (خودمان یعنی من و همسفر) با هم برای اینکه این آخر هفته را هیچ کجا نرویم و صرفا در خانه تمام کارهای نکرده مان  را انجام بدهیم و کمی هم کمبود خواب را جبران کنیم، به دلیل تماسهای یکسره خاندان بنده با هردو‌گوشی و اعلام هزارباره اینکه شما دوتافقط به فکر خودتون هستید و انگار نه انگار خانواده ای هم وجود داره(شما ها که شاهد رفتنهای من به خانه پدری هستید) و تا وقتی خودتون برید بیرون کار ندارید و به اینجا که میرسید یک عالم کار دارید و اصلا بیخود میکنید روزه میگیرید، مگه آدم عاقل تو این گرما روزه میگیره و....من و همسفر برای حفظ روانمان مثل دو تا بچه آدم پاشدیم رفتیم ولایت دستبوس خاندان همیشه طلبکار بنده، که البته همه اینها به خاطر مهربانیه فراوان ایشان میباشد.

نشان به آن نشان که تمام این سه روز پدرجان مغز منرا خورد که تو نباید روزه بگیری، خیلی هم قشنگ و دلنشین به همسفر جان فرمودند این ...،نمیفهمه، تو چرا میزاری روزه بگیره، به همه اینها اضافه کنید که فرزند نوجوان دوست پدرجان هم به دلیل شوک ناشی از کم آبی و روزه بودن (البته من اطمینان دارم موارد دیگری هم بوده که من نمیدانم)متاسفانه به کما رفته و در نهایت فوت شد و ...خودتان رفتار پدر را با من تجسم کنید.آن نقطه ها را هم طبق میل پدر بنده پر کنید.

تمام نتیجه این سفر، کمی دیدن روی ماه خانواده بود، و البته یک دنیا کار انجام نشده در منزل، عزیزان شاغل میدانند که حضور در منزل در روزهای تعطیلی چقدر در انجام کارهای خانه نقش پررنگی دارد و الان در منزل بنده سگ میزند و گربه میرقصد و فقط شما تصور کنید که مشابه همین مکالمات تلفنی ذکر شده با خاندان بنده را با مادر همسفر هم داشتیم و باز تصور کنید که بنده زبانم لال است از اعتراض و قرار است تعطیلات هفته دیگر را هم توی این گرمای مریم کش به ولایت همسفر برویم و...،من دیگه هیچ حرفی ندارم.

*عینک جدید را تحویل گرفتم، هرچه فکر میکنم یادم تمی آید که من اینرا سفارش داده باشم، اما همسفر حی و حاضر شهادت میدهد که بنده با حال گرمازده و البته خشن شده با لجبازیه تمام همین بیریخت را سفارش دادم و باز من لال شدم که بگم، نه، من اینرا نمیخوام.

*مقادیر نسبتا زیادی پول نازنین لازم دارم برای هزار و یک کاری که در سرم است، لامصب هیچ طرح و برنامه ای بی پول انجام نمیشود و نخواهد شد، کجا رفت آن مریم شعار دهنده ده سال قبل که پول جزء هیچکدام از اولویتهای زندگیش نبود، غ... کرد از آن شعارها میداد.

*عصبانیت حس شده در این بند آخر کمی توضیح دارد که الان به دلیل گرمازدگی توان و حال توضیحش را ندارم، انشالا عمری باقی بود بعدا میگم.