مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

از روزهای هفته سوم

سلام

یکی از قسمتهای بد درگیری کرونا برای من حضور هرروزه در درمانگاه برای تزریق سرم و یکسری چرت و پرت درون اون بوده. دو هفته اول توی یک مرکزی میرفتم که بسیار خلوت بود. بعد از دو هفته به دلایل مختلف مجبور به حضور در خانه پدری شدم و خوب طبعا درمانگاه جدید. محل جدید بسیار شلوغه، خیلی خیلی شلوغ و بدتر از اون حضور تعداد زیاد کودک هست. امروز در بخش تزریقات ۷ کودک در زمان حضور یک ساعت من سرم زدند و خوب تجربه شنیدن گریه ها و فریادهای این فرشته ها بسیار تجربه دوست نداشتنی بود. تمام مدت سعی کردم از فرشته های مراقب بچه ها بخوام درد این بچه ها کمتر بشه .

از تصویرهای بد دیگه این روزها حضور زیاد در کنار صندوق درمانگاه ها و نراتزوری درمانی و مشکل پرداخت بیماران هست برای رقمهایی نه چندان بالا. زیاد دیدم مردها و زنانی با چهره های مضطرب از نگرانی بیماری و درمانده از پرداخت هزینه های زیر صد هزارتومان. چندتا تصویر قفل شده توی ذهنم  و کنار نمیره.نمیدونم  چوب جادویی لازمه، قدرت ماورائی لازمه، چی لازمه برای کمی کم کردن درد تمام نشدنی مردممون.

یک مورد بی ربط، من ارادت زیادی به دکتر نم.کی وزیر بهدا.شت دارم. تلاش زیاد ایشون در زمینه هایی که توی کار باهاشون برخورد داشتم را دیدم و یکی از پرتلاشترین و باوجدانترین انسانهای توی زمینه خودش دیدم. چون این روزها هجوم زیادی را دیدم به ایشون دلم خواست فقط اینجا اسمی از ایشون برده باشم. در رابطه با کثیف بودن دنیای سیاست و البته کثیفت بودنش توی مملکت خودمون خوب فعلا جانی برای تایپ کردن ندارم.

روی تخت که میخوابم خیره به سقف زشت، یک چیزی را با خودم تکرار میکنم که قطعا سهم ما از زندگی روزهای قشنگتری هم خواهد بود،قطعا دنیا قرار نیست همیشه خودش را از پشت ماسک به پسرم نشون بده و زیباییهاشرا ذخیره کنه برای نسل‌های بعد.

موش موشک آزمایشگاهی

سلام

اگر بگم به اندازه دکترهای ملاقات شونده تو این دو هفته، درمان جورواجور دیدم والا غُلُو نکردم. عجبا. هرجا میرم یک حرف جدید. آخرینش هم یک جوجه کوچولو که عجیب رفته رو مهم. پسره پلنگ کم مونده بود لُپَمو بکشه،عجبا، اه اه اه.

دلم پر میزنه برای روزهای عادی و روتین. روزهای بدون سرفه و بدون بوی گند توی بینی. روزهای بغل کردن پسرم و همه.

دلم سرکار رفتن و اتاقمو میخواد، همون اتاق که توش گلدون دارم با همه نق نقهای روتین کار.

روزهایی با بوی کپک

سلام

همه ما روزهای سخت توی زندگیمون زیاد داشتیم اما واقعا خیلی تلاش کردم یادم بیاد روزهای سختی که شبیه چند روز گذشته برام بوده. بوی کپک پیچیده در بینیم که اجازه خوردن و نوشیدن هیچ چیزی را بهم نمیده.تنگی نفسی که با هر دم و بازدم انگار جریانی از مذاب وارد سیستم تنفسی میکنه  سرگیجه پیوسته و البته یکسره روی تخت خوابیدن بدون اینکه توانایی انجام هیچ کاری داشته باشی، حتی چک کردن گوشی.این مورد آخری جدی جدی داره کلافه و خُلَم میکنه.جدا از تبعات جسمی کرونا،روح و روانم بیشتر داره آسیب میبینه. توانایی فکر کردن به هیچ موضوع و کاری ندارم و نمیدونم چطوری میتونم به زندگی روتین برگردم.

شرمنده برای نق نق زیاد. حال و احوالم پریشانی و تنها چیزی که میتونم بگم اینه که هرچقدر میتونید مواظب باشید تو دام این لامصب  نیفتید.

covid 19

سلام

حال و احوال بهاری شما بخیر باشه انشالا

از آخرین پستی که نو شتم بارها و بارها توی ذهنم برای اینجا مطلب نوشتم اما نشد اینجا ثبت کنم. تعطیلات عید متفاوتی را با حضور نیما گذراندیم و صادقانه بگم بسیار سخت بود و پر دردسر.از همه خاص‌تر هم شرایط سختگیرانه شرکت بود برای عدم ابتلا به کرونا و مقررات سختگیرانه برگشت به کار.

اولین تست من منفی شد و با خیال راحت پا به شرکت گذاشتم و سه روز بعد با هجوم انواع علائم مجبور به تکرار تست شدم. لحظه دریافت جواب مثبت تست یکی از لحظات تلخ زندگیم بود. نه برای نگرانی خودم برای تمام آنها که با اونها در ارتباط بودم.تمام علائم با دیدن نتیجه مثبت تست با چندبرابر قدرت در وجودم ظاهر شد و بلاخره بعد از ماهها تعقیب و گریز در دام ویروس افتادم. ۸ روز گذشته چه برای خودم و چه برای همسفر و البته پسرک جزء سختترین روزهای زندگیمون بوده. باور نمیکردم نفس کشیدن ساده، حرف زدن معمولی، نشستن، بلند شدن روزی جز آرزوهای دست نیافتنی شود .نگرانی‌های عجیب و غریب پدر و مادرم و تمام دوستانم را هم اضافه کنید به این حجم درد و البته عذاب وجدان مبتلا کردن دوستی را که به هوای تست منفی اولیه خیلی راحت و بدون ماسک در کنار هم نشستیم.

کلیشه ای حرف نمیزنم اما اگر کمی از رنج و دردش را بشناسیم رعایت کردن قوانینش خیلی ساده تر خواهد بود. نمیدانم تهش به کجا میرسه. در حال حاضر یک مسیر مذاب سوزاننده از گلویم تا ریه هایم در جریان است. حس تهوع و سرگیجه هشت روز است که امانم را بریده. تبعات کار هم بماند فعلا.

بعد از ۸ روز تازه تونستم گوشی دست بگیرم. مواظب خودتون باشید لطفا. تجربه اش با شنیدنش خیلی خیلی متفاوت هست.