مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مادر پسری

سلام. صبح سرد و دوست داشتی بخیر باشه الهی

مشکل بدی توی کارخونه پسش اومده که حل کردنش تقریبا همه توان و انرژیمون را درگیر کرده.  به خونه که میرسم همچنان پیغامها و تصاویر برام ارسال میشه، سعی میکنم نبینم، پسرک را میبینم و به خودم‌میفشرم تا کمی آروم بشم و حواسم بیاد به جای دیگه ای از زندگی.

*چند روزی هست میاد سمتم بغلم کنه، آغوشم را که باز میکنم میگه بغل سه تایی، باباژون هم بیاد و میبوسه و میبوسه.

*آخر هفته فرصتی پیش اومد تا کنار هم دراز بکشیم، تقریبا تو فاز خواب بود، سریال خدمتکار را می‌دیدم. توی صحنه ای مادر دختربچه اونرا به بغل پدرش میده برای جشن شکرگذاری و خودش میره، پسرک تو فاز خواب و بیدار میگه مامانش رفت کارخونه، زود برمیگرده.

*دقایقی را پشت پنجره ایستاده، منظره روبروش درختهای زیبای پاییزی هست و ریزش برگها، برگشته به سمتم میگه ماما پاییز خیلی خوشگله.

*از دوست داشتنیهام اینه آروم توی گوشش بگم نیما عاشقتم، دوستت دارم،هر از چندگاهی میاد سمت گوشم و زمزمه میکنه ماما عاشقتم، دوستت دارم.

شیرین زبانی میکنه، دلبری میکنه، بزرگ میشه و من و مات و مبهوت معجزه خداوند هستم، حس میکنم تولد هر نوزاد و بزرگ شدن  و توانمند شدنشون عین یک‌ معجزه هست که داره تکرار میشه.

فعلا

سلام و صبح بخیر

توی مسیر راهم به کارخونه از یک شهر کوچک رد میشیم، یک شهر با رانندگی  وحشتناک و یک عالمه عکس روی در و دیوار. نمیدونم چه رسمیه که دارند، عکس تمام مرحومین را روی بنر بزرگ میزنند ، ۹۹ درصد تصاویر هم مال پسرهای جوونه. به ندرت تصویر آدم مسن دیده میشه، ظاهرا خیلی کم به سن بالا می‌رسند و اکثرا به دلایل مختلف در دوران جوانی فوت میکنند.‌دلالیل فوتبال اکثرا مربوط میشه به تصادف و اعتیاد و انواع جرم و جنایت. نمیدونم چه حسی پیدا میکنند وقتی این عکسها را میبینند، من هرروز که از اینجا میگذرم   اگر بیدار باشم، توی ذهنم داستان زندگی میسازم برای هرکدام از این عکسها.

یک طوریه دیدنشون، انگار از یک جایی نگاهت میکنند.

باران

سلام‌به روی ماهتون

صبح زیبای پاییزیتون بخیر

دوستان زیادی از خطه شمال دارم، از جاهاییکه اونقدر باران میباره که شاید بعضی را از اون زده کنه، شاید باورش براشون سخت باشه که عده ای وجود دارند از سرزمینهای کویری که با دیدن باران ، دنیاشون بهشتی میشه. همیشه متعجب از حال خوب من تو روزهای ابری و بارونی میشن.

به دلیل عدم خوش قولی آهنگر، هنوز حفاظ پنجره ها آماده نیست و در نتیجه همچنان خانوادگی وسط سالن میخوابیم. اعتراف میکنم خیلی هم از این قضیه ناراحت نیستم،کنار پسرک خوابیدن لذت بسیار زیادی برام داره،به خصوص اخر هفته ها که میتونم بالای سرش نگاهش کنم تا چشماش باز بشه. امروز صبح که بیدار شدم بوی باران را توی خونه هم حس کردم، پشت پنجره دیدم که دیشب حسابی و بارید و بلاخره پاییز مبارک شد.‌پسرک سحرخیزی بلافاصله بیدار شد، با هم شعر بارون بارونه خوندیم و همراه همسفر، کامیون به بغل(پسرک هربار در آستانه خروج از منزل،  چیزی میخواد بیاره و اینبار کامیون ابی بود)اومدیم تا سر ایستگاه مامان.

دلم باریدن زیاد میخواد، خیلی زیاد.

سلام

شب شما بخیر

حادثه و ماجرای سرقت یک جورایی خاطره سفر را برد خیلی دور،یک جورایی که  انگار نه انگار که یکی از عجیب ترین سفرهای عمرمون را با پسرک تجربه کردیم، من میگم عجیب شما بخونید سخت، سخت و بازهم سخت. پسرک رسما سرویسمان کرد. یه جوری همسفر قسم خورده تا ۱۸ سالگی پسرک دیگه قدم از قدم برنداره برای سفر. البته بی انصافی نباشد یک جاهایی هم حسابی حال خوبی داد ولی درکل ، خبری از سفر ریلکس کننده و آرامبخش نبود.

یک آرزوی چند ساله را واقعی کردم، بلاخره پریدم، سالها بود که دلم تجربه jumpingمیخواست اما به دلایل مختلف نشده بود و بلاخره تو این سفر پیش اومد. تجربه بسیار بسیار خوبی بود و البته باید بگم شوک و ترس جناب دزد، بسیار بیشتر از پریدن از ارتفاع بود. پسرک دلش می‌خواست همراه من بالا بیاید و بعد از پرش اومد بالای سرم و گفت، نیما دوست داره بپره و البته از روز بعد هم کل خاطره پریدن مادر را غصب کرده و میگه خودش پریده.

*در حال نصب محافظ برای پنجره ها هستیم، تا کار نصب تمام نشود، سه نفری روی زمین وسط سالن میخوابیم.

*توی اتاق تنهایی نمیتونم برم، توام عجیب حضور یک نفر در خانه را پیدا کردم، علی رغم اینکه همه جا را گشتیم و کنترل کردیم.


سلام

صبح خنک و زیبای شما بخیر

گیج و خوابالو و شوک زده توی سرویس کارخونه. دارم تلاش میکنم کمی بخوابم و بی خوابی شب قبل را جبران کنم. یک سفر بسیار متفاوت با تمام سفرهای عمرم داشتیم. بگذریم، هرچه در سفر حس و حالم خاص بود، در بدو ورود به خانه شوکه شدم، خانه ام زیر و رو شده بود، به راحتی، دزد به منزلمان زده و من شوکه از زیر و رو شدن اتاق پسرک و خودمان، از حرفهای پلیس منگم‌که میگه خدا را شکر کنید مالی بوده و جانی نبوده.‌من اصلا دغدغه رفته ها را ندارم، امنیت خانه ام شکسته، غریبه به حریم خانه ام‌ پا گذاشته و این از همه بدتر هست.