مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مادر پسری

سلام. صبح سرد و دوست داشتی بخیر باشه الهی

مشکل بدی توی کارخونه پسش اومده که حل کردنش تقریبا همه توان و انرژیمون را درگیر کرده.  به خونه که میرسم همچنان پیغامها و تصاویر برام ارسال میشه، سعی میکنم نبینم، پسرک را میبینم و به خودم‌میفشرم تا کمی آروم بشم و حواسم بیاد به جای دیگه ای از زندگی.

*چند روزی هست میاد سمتم بغلم کنه، آغوشم را که باز میکنم میگه بغل سه تایی، باباژون هم بیاد و میبوسه و میبوسه.

*آخر هفته فرصتی پیش اومد تا کنار هم دراز بکشیم، تقریبا تو فاز خواب بود، سریال خدمتکار را می‌دیدم. توی صحنه ای مادر دختربچه اونرا به بغل پدرش میده برای جشن شکرگذاری و خودش میره، پسرک تو فاز خواب و بیدار میگه مامانش رفت کارخونه، زود برمیگرده.

*دقایقی را پشت پنجره ایستاده، منظره روبروش درختهای زیبای پاییزی هست و ریزش برگها، برگشته به سمتم میگه ماما پاییز خیلی خوشگله.

*از دوست داشتنیهام اینه آروم توی گوشش بگم نیما عاشقتم، دوستت دارم،هر از چندگاهی میاد سمت گوشم و زمزمه میکنه ماما عاشقتم، دوستت دارم.

شیرین زبانی میکنه، دلبری میکنه، بزرگ میشه و من و مات و مبهوت معجزه خداوند هستم، حس میکنم تولد هر نوزاد و بزرگ شدن  و توانمند شدنشون عین یک‌ معجزه هست که داره تکرار میشه.

فعلا

نظرات 1 + ارسال نظر
فیروزه پنج‌شنبه 27 آبان 1400 ساعت 14:43

برای هم بمونید الهی

ممنون از لطف و مهربونیتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.