مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

اندر حکایات کارخانه

سلام

امروز تو شلوغی کارم مدیرجانم در مورد یک موضوعی سوال پرسید. به دلایل مختلفی مثل حرف زدن با تلفن و دنبال یک فایل گشتن تو سیستم و نزدیک پایان وقت بودن (دقیقا دو دقیقه قبل از ساعت خروج)و انجام تنظیمات توی ذهنم با این هدف که چطوری توی دو دقیقه هم تلفن را تمام کنم، هم فایل را پیدا کنم، هم لباسم را عوض کنم و از همه مهمتر به دستشویی برسم، سوال مدیر جان را کاملا اشتباه فهمیدم و یک عالمه اشتباه توضیح دادم و از بین همه اون کارها با نگداشتن سرویس برای ۵ دقیقه اضافه فقط به تعویض  لباس رسیدم. بعد از دویدن و به سرویس رسیدن و جا آمدن نفس و مرور دقایق گذشته، تازه فهمیدم که ایشون چی پرسید و من چی جواب دادم. گند زدم، گندها.

الان هم در حال صلاح و مشورت با خودم و خودم هستم که این‌ گند مبارک را چگونه با کمترین تلفات و خسارت توضیح بدهم.

*یک ذوق خواهرانه، کمی بیشتر از ۲۴ ساعت به آمدن برادرک مانده، دلم پر میزند از ذوق بودنش. بعد از ۹ سال که چند سالش را برادرک نبوده و چند سالش را من دور بوده ام، بلاخره خانواده پدرک همه دور هم جمع میشوند . الهی که خداوند مهربون دل همتون را پر از شادمانی و آرامش کنه و شبهای قشنگ زندگیتون را کنار اونها که دوستشون دارید قرار بده.

تو, همه راز جهان ریخته بر چشم سیاهت
من همه, محو تماشای نگاهت

*روزتون زیبا و پر برکت

سلام

شبتون خوش باشه الهی

میدونید چی میتونه حال یک آدم که روزش به لطف مدیرش همچین درست و حسابی ساخته شده را جا بیاره؟ تصمیم بگیره بره زیر دوش و همچین بزنه زیر آواز که حنجره اش کمی دردناک بشه. تمام شعرهای قدیم و جدید را قرو قاطی هرطور که پیش آمد بخواند، زمزنه نکندها، قشنگ بلند بلند بخواند. هرجا هم فراموش کرد لالالالایی تنگش بزند و در ضمن اصلا هم نگران عبور صدایش از دیوارها و فکرهای بد بد همسایه ها نباشد. آنقدر ادامه بدهد که هر چه جفنگیات روزانه داشته از سلولهای سرش بیرون برود. تازه، به لطف بالا پایین کردن حافظه اش، کلی آهنگهای محشر رو بیاید.

ای جانم، حالم جا آمد، اشکال ندارد که حنجره جانم کمی خط خطی شد.روح و روانم بازسازی شد.

**دقیقا امشب کشف کردم چرا روحیه من و همسفر بعد از کار متفاوت است؟

محل کار من و همسفر دو دنیای متفاوت هست،  متفاوت ساده نه ها، میشه گفت دقیقا بهشت و جهنم هست با همون توصیفات کتاب دینی که به خوردمان داده اند. برای رسیدن به محل کار من باید کیلومترها بروی و بروی و بیابانها را رد کنی  و جایی وسط یک بیابان دیگر، درکنار مقادیر فراوانی سگ، با کمی آب شور، با هوای سرد خشک،بدون هیییییچ تمدنی، تعدادی آجر و آهن بدقواره به نام کارخانه ببینی و آنجا میشود جاییکه من روزگار میگذرانم و اما همسفر. خیلی خوشگل سوار تاکسی میشوید، یکی دو خیابان را میگذرانید، وسط همین تمدنی که اسمش شهر خودمان هست، در میان صدها و صدها درخت و گل و بلبل و طوطی و چند مدل جانور شیک و پیک دیگر، تعدادی ساختمان محشر که حتی دیدنشان هم روح آدم را جلا میدهد، در میان برگ ریزان رنگ به رنگ، میرسید به جاییکه ایشان روزگار میگذراند. هرچی فکر میکنم، هر راهی را بررسی میکنم که یک جورایی جابجایی مکان داشته باشیم، نمیشود که نمیشود، آخه این رشته کوفتی چی بود که من عاشقشششش شدم. جالبیه قضیه اینجاست که ملت (ملت یعنی دوست و آشنا و خانواده ها) انتظار رفتار یکسان از من و ایشون دارند در زمان بعد از کار.خدا وکیلی با اون توصیفی که من از محیط کارداشتم، شما باشید روحیه یکسانی دارید؟ همسفر در زمانیکه قصد تجدید قوا دارد، در میان کوچه باهای سرسبز و چه چه پرندگان  قدم میزند، حتی به استخر هم میرود!!! آنوقت من، اولا ثانیه ای برای تجدید قوا نمی یابم از یک طرف، نهایتا میتوانم در انبارهای کارخانه چرخی بزنم و بوی دل انگیز استون و یک حلال کوفتی دیگر را به خورد ریه های نازنینم بدهم، تازه خوش شانس باشم، سگ و گربه ای از میان پالتهای چیده شده در انبار به جانم نپرد.

سلام

یک موقعهایی یک اتفاقهای کوچک می افته اما اثرش خیلی بزرگه.

احتمالا شما هم تشخیص دادید که خیلی غر میزنم، خوب این غر زدنها دلایلی داره. مثلا اینکه من وقتی استرس دارم با حرف زدن اروم میشم . این دوروز گذشته که گردن درد امانم را بریده تو این فکرم که لحظه لحظها هایی که تنم سالمه ، جای هیچ مدل گله وشکایت دیگه ای نیست.

*جسم و جانتون سالم باشه الهی

سلام

الهی که خداوند مهربون هیچ موقع هیچ کسیو به درد دچار نکنه، به خصوص آدمهای لوس و ننر و کم طاقتی مثل منرا.

تمام جمعه قشنگم تو درد گذشته، لامصب به هر طرفی میچرخم،هر حرکت کوچکی انجام میدم، حتی نفس هم میکشم ،، دادم به هوا میره.

*به زودی میزبان بردارکم خواهیم بود. برای جلوگیری از پدرآزاریهای مادرک، و اینکه علی رغم دید کم او، نیمه شب او را به اتوبان نکشد و کار دستمان ندهد، ورود مهمانها  را به خاک پاک وطن با ۲۴ ساعت تاخیر اعلام کردیم و حالا فکرش را بکنید که در اولین شب ورود واقعی مهمان بازیهای یلدایانه داریم. پوست خواهرک کنده شده تا همه مقدمات مهمانی را اماده کند و تارقخ ورود لو نرود. تنها نقش من هم مثل همیشه جابجایی است. انشالا به حق پنججججج تن این هفته (ببخشیدا ولی هفته گند کاری)بگذرد، بردارک را تحویل میگیریم و نیمه شبی هوار میشویم سر پدرک و مادرکمان. سکته شان ندهیم صلوات.  از همین حالا  گوشمان را برای شنیدن چند ناسزای پدرانه اماده کردیم برای دروغ دغلهایمان، جالبیش اینجاست که به دلایل نامعلومی پدر ک و مادرک هرچه پیش می اید را از چشم من میبینند، والا همه اتیشها از طرف خود برادرک هست و مهمانی هم نقشه خواهرک هست این وسط من چه کاره هستم خدا میداند.

*شما هم‌این برنامه مبتذل و مست.هجن شعر یادت. نره را میبینید؟ این امید دوست داشتنیه  نکبت استقلالیه؟؟؟؟

**آخ گردنمممممم. مردم.

***دوست جانم، الهی که خوب باشی