مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

قورباغه چاه نشین

سلام

روزهای شنبه، روز کتابخانه هست توی مهدکودک پسرم. کتاب انتخاب میکنند، امانت می‌گیرند ، یک هفته کتاب را دارند و بعد داستان تکرار میشه.تمام طول هفته، موقع خواب ، همسفر باید کتاب را بخونه ، بارها و بارها.

امروز نیما کتاب ، قورباغه شاه نشین را انتخاب کرده بود، علت انتخاب هم عکس بزرگ قورباغه روی جلد بود. الان کتاب داره خونده میشه و موضوع خیلی جالبی هم داره، یک قورباغه که فکر می‌کنه ، چاه محل زندگیش تمام دنیاست و ...

وسط کتابخونی، پسرک رو‌میکنه به من ‌میگه:مثل مامان که همیشه میگه سفر خوبه و منرا میبره سفر، سفر به آدم چیز یاد مبده ، قند در دلم آب میشه و آب میشه.کرور کرور پروانه در دلم به پرواز درمیاد و خلاصه جشنی به پا میشه. نگاه بهت زده پسرکم گوشه ذهنم محکم چسبیده و من خدا را شاکرم برای روح بخشنده بچه‌ها.

اتوبوس

سلام

توی سرویس نشستم و در حالیکه راننده شرکت فولدر شادمهر را گذاشته، در حال عبور از کنار ترمینال کلانتری کرج هستیم، کلی اتوبوس ایستاده و مثل همیشه ترمینال شلوغه، دام میخواست همین الان برم سوار بینی از اتوبوس‌ها بشم و برم به دورترین مکان ممکن ولی خوب لنگرهای ذهنی مغزم اجازه چنین کاری نمیدن. برای مسافرها آرزوی سلامتی میکنم و طبق روال هرروز به سمت کارخونه میرم.

*به لطف مسکن دیشب، تمام شب را عمیق خوابیدم، خوبی خونه جدید اینه که تو تاریک و روشنی هوا، با کشیدن پرده سالن به یک طرف و دیدن چنارهای بلند دور حیاط و شنیدن قار قار کلاغ، خواب دوست داشتنی از سرت میپره و میتونی از تخت دل بکنی.

مادری_پسری

سلام

عکس زانو سالم بود، اما درد دارم به خاطر احتمالا کوفتگی. برنامه دوچرخه سواری کنسله. از همسفر خواستم کمی فضا بهم بده و امشب یکساعتی خونه نباشه، 

یک کارتن گذاشتیم و دوتایی، توی نزدیکترین فاصله که پسرکم اجازه میده، در حال تماشای کارتن هستیم. پسرک خوشحاله، مثل هرروز انگار که هیچ چیز یادش نیست من اما با تمام وجودم نگاهش میکنم شاید عذاب وجدان لعنتی کم بشه، زخم کمرنگ روی پیشانی را میبینم و در دلم هزار بار به خودم و آبا و اجدادم  ناسزا میدم. ایکاش که فراموش کنه، ایکاش یادش بره. ایکاش آدم بشم

آرزوی دوچرخه سواری

سلام

دلم پسرکم را میخواد، بغلش را میخواد ، مهربونیش را میخواد، پاک شدن نگاه مبهوتش از دیشب را میخواد، نبودن توی این زمان و این مکان را میخواد ، نبودن تمام آدمهای دوروبرم ، تمام تمام تمام ... را میخواد ، دلم پسرم را میخواد با همه گرمای وجودش.

دلم میخواد تمام دیشب را بالا بیارم.

گند مجدد زدم، نفهمیدم چطوری توی راه پله زمین خوردم، زانوم اذیتم میکنه، مجبور شدم بیام یک بیمارستانی برای عکس گرفتن، بیمارستان بیشتر شبیه قصابیه تا بیمارستان.

با تمام وجودم دلم سالم بودن زانوم را مبخواد، برای کمرنگ کردن کثافت دیشب ، دل به دوچرخه سواری امشب بستم، دلم میخواد زانوم اوکی باشه

ماشین اسباب بازی

سلام

تمام آخر هفته تلاش کردم که فول تایم برای پسرک و با پسرک باشم، دیروز صبح چندبار گفت مامان چقدر خوش گذشت، قند در دلم آب شد از گفتنش و از حس خوب مامان خوب بودن.

ساعتهای آخر روز که پرونده یک هفته را می بستیم و آماده شروع یک هفته جدید، در حال صحبت تصویری با عموی پسر بودیم، با وجود سردرد و بی حالی ناشی از درد، زمان خوبی بود، نفهمیدم چی شد که پسرکم دسته مویم را از پشت سر کشید و از شدت درد و کلافگی ، در احمقانه ترین حالت ممکن، ماشین اسباب بازی نزدیک دستم را به طرفش پرتاب کردم و ماشین در  مزخرفتربن اتفاق ممکن خورد به پیشانی پسرکم.الهی بمیرم برای صورت جریانش و دردش، الهی بمیرم که انتظار نداشت من احمق اینکار را انجام بدم. گند زدم به تمام تلاشم، با تمام حس خوبش، به تمام حس خوبم. از دیشب پسرم بغلم نبومده، تمام وقت توی بغل پدرش بوده و من مات و مبهوت از حماقت و‌ کثافت وجودم. آخه به این جوجه چه ربطی داره تمام مزخرفات و‌خستگی روحی و روانی من، آخه به این طفل معصوم چه ربطی داره سردردهای تمام نشدنی من.