مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مادری_پسری

سلام

عکس زانو سالم بود، اما درد دارم به خاطر احتمالا کوفتگی. برنامه دوچرخه سواری کنسله. از همسفر خواستم کمی فضا بهم بده و امشب یکساعتی خونه نباشه، 

یک کارتن گذاشتیم و دوتایی، توی نزدیکترین فاصله که پسرکم اجازه میده، در حال تماشای کارتن هستیم. پسرک خوشحاله، مثل هرروز انگار که هیچ چیز یادش نیست من اما با تمام وجودم نگاهش میکنم شاید عذاب وجدان لعنتی کم بشه، زخم کمرنگ روی پیشانی را میبینم و در دلم هزار بار به خودم و آبا و اجدادم  ناسزا میدم. ایکاش که فراموش کنه، ایکاش یادش بره. ایکاش آدم بشم

نظرات 2 + ارسال نظر
هدا یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 06:20

عزیزم خیلی ناراحت کنندس.
من متوجه شدم وقت هایی که از همسرم ناراحتم بیشتر ممکنه به بچم پرخاش کنم.
کاش بتونین روی رابطتون کار کنین

متاسفانه تقریبا تمام حال بد با کوچولوها، تحت تاثیر حال بدمون از دیگران هست

سوگند شنبه 29 مهر 1402 ساعت 21:53 http://Zahcheragh@gmail.com

یادش میره ، انقدر کوچولوها دلشون پاکه که فقط عشق و مهر رو می بینن ، اصلا کینه و نفرت ندارن... رها کن سرزتش خودت رو ، هر مادری تو پروسه بزرگ کردن بچه اش از این خطاها داره ، قرار نیست مادری بی نقص باشی و تمام و کامل... از لحظات حالت لذت ببر مامان دل نازک

امیدوارم یادش بره و امیدوارم خودم یادم بمونه، خیلی پررنگ. احساس میکنم وزنه خطاهام خیلی بیشتر از وزنه مهربونیهام هست. تلاش میکنم لذت ببریم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.