سلام
توی ماشین به طرف کارخانه ، از اتوبان طولانی و زیبای استانبول در حال عبورم. سفرم وارد هفته سوم شده و گفتن از آنچه برخوردم گذشته در شرایط کاری و شخصی ، فعلا در تحملم نیست. تا هفته اینجا هستم و اگر انشالا مشکلی پیش نیاد ، چهارروزی برمیگردم خونه و بعد مجددا برگشت .
پسرکم پشت تصویر تلفن صورتم را میبوسه و من در دلم چنگ میزند که با زندگیم چکار میکنم؟
همسفر آرام و منطقی با هرچه پیش آمده ، کنار آمده و فقط گاهی تکرار میکند تمام عواقب تصمیمت پای خودت هست ، بعدتر اعتراض نکنی که چرا چنین و چنان.
من سردرگم و گیج از هیاهوی کار. از این فرودگاه به اون فرودگاه، شرایطی را تجربه میکنم که حتی از رویاهای کاری روزهای نوجوانی خیلی خیلی بیشتر هست اما...
هرزمان خواستید آرزو کنید، یکبار از خودتان بپرسید، من واقعا اینرا میخوام ؟
انشالله در نهایت آرامش سفرتون تموم میشه و به خوبی و خوشی بر میگردید و بیشتر قدرتون رو میدونن!
ولی همسفر وقتی روی درآمد شما حساب میکنه دیگر این تلخ رفتاری ها چیست؟
ممنون، انشالا.
همسفر مسیولیت زیادی در ارتباط با پیرامون بر عهده داره و البته خیلی جاها به درآمد کمتر و حضور بیشتر من راضی تر هست. مشکل کار من این هست که وقتی توی اون هستی ،، یا باید باشی یا کلا نباشی، میانه نداره
با جمله آخرت خیلی موافقم
متاسفانه خیلی موقعها، اون چیزی که آرزو کردیم ، دنیا دنیا با حال خوبمون فاصله داره
سلام. خیلی جذابه به نظرم و لذت بخشه این پویایی . فقط حتما یه کیف توش کادو و شکلات و .... مخصوص نیما باشه که بدونه هر جا که رفتید یادش بودید ، میتونید ما رو هم شاهد بگیرید.
ممنون برای شهادت مهربانانه شما. امیدوارم نیما همینقدر مهربان، نبودن مامان را ببخشه.
پیشنهاد خوبی هست، حتما انجامش میدم.