مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است


همسفرم خانه هست،ارامش هم خانه هست. هردو آنقدر دلتنگ هستیم که کمی شرایط پراسترس و سخت روزهایمان  را فراموش کنیم و فقط به این فکر کنیم که چقدر خوبه هنوز هم همدیگر را داریم ،چقدر خوبه هنوز اولین نفر و تنها نفری که میشه باهاش هر نقی را زد من و خودش هستیم و بس،امتحان هم کردیم،پناه هم بردیم،اما جواب نگرفتیم از هیچ جایگزینی. خلاصه که حالم خوبه که هست، که هستیم دوتایی. انشالا که تنش هم میرود،استرس هم میرود.

*خواهرک و تپلکهایش مهمانم بودند. به قصد خرید کیف از منزل خارج شدیم. هوس پارک کردیم. سمت برغان تغییر جهت دادیم و سر از دیزین در آوردیم،با همان امکانات و پوشش خرید کیف. یخ زدیم اما عالی بود.

نمیدونم شماها تو جمع همکارهاتون یا بهتر بخوام بگم، نیروهای زیر مجموعتون آدمهایی را دارین که از هر راهی جلو برین تا قلقشون دستتون بیاد، موفق نشین؟ تو یکی از شیفتهای من چهار نیروی خانم وجود داره که به شدت آزار دهنده هستند، از هر راهی یاهاشون وارد میشم به بن بست میخورم و متاسفانه به علت اتحادی که با هم دارند، خیلی مواقع در دسرهای زیادی برام درست میکنند. امروز آخرهای وقت که کم کم میخواستم نفس راحت بکشم که آخیش، این هفته هم تموم شد اتفاق بدی افتاد، به دلیل اشتباه کاری یکی از خانمهای این تیم مجبور شدم بهش تذکر بدهم و ناگهان با پرتاب وسایل دستش روبرو شدم و جیغ و فریادها و ادامه ماجرا

خستگی یک هفته پر کارم هوار شده روی روحم، مغزم هنگه از رفتارهای این گروه آدمهایی که میبینم.

عکس العمل مدیرهای بالای سرم برام خیلی مهم شده، احساس میکنم اگر یخواهند به نیروی پرخاشگرم مهلت بدهند، دیگه نمیخوام کار کنم و از طرفی میدونم نبودن من، چیزیه که این چند نفر میخواهند. 

همسفرم نیست، گوشی لعنتیش هم آنتن نمیده،نت هم نداره، به اندازه تمام دقایقی که تو شرکت خودم را کنترل کردم حالم بده، حس میکنم مزخرف گفته هرکی خویشتن داری را توصیه کرده، دلم میخواست وقتی اون جیغ میزد و خودش را میزد، من هم پا به پایش داد میزدم و البته او را هم میزدم. غلط کردم که هیچی نگفتم و آرام کشیدم کنار و اجازه دادم مدیریت بخواد تصمیم گیری کنه. تمام حس بد اون دقایق تو تنم مونده و انگار داره خفم میکنه.

*شوهر بانوی مورد نظر در شرکت کار میکنه، فرمودند پدر منرا در خواهند آورد به خاطر تنشهایی که به بانوی ایشان وارد کردم.

*خواهرکم تماس گرفته که داره میاد پیشم. خبر خوبیه که امشب با این حال مشنگم با در و دیوارهای خونه تنها نیستم، حالم جا میاد وقتی فکر میکنم دوتا تپلکهایش هم هستند و من غرق میشم از لذت بودنشون.

**وضعیت خونم داغونه از به هم ریختگی، خواهرکم گفته هیچ کاری نکنم تا خودش بیاد.

***. دلم همسفرم را میخواد.



سلام. خسته نباشید. سرماخورده نباشید. تنها نباشید الهی.

جایتان نه چندان خالی هفته متفاوتی را میگذرانم. از اول هفته همسفر به ماموریت رفته و اینجانب بی همسفرم. از نبودش استفاده کردم و هی اضافه کار میمانم تا هم کمی کارهایم پیش برود و هم نبودنش کمتر حس شود. در اقدامی انتحاری هم برای بررسی شیفت شب که حس میکنم خیلی میپیچاننمم،دیشب را هم در کارخانه ماندم و کلا سرویس شدم. سخت بود اما ارزشش را داشت. در حال حاضر هم که بعد از ۴۸ ساعت به خانه سردمان برگشتم،از شدت سرما به شوفاژ چسبیدم و هم خوابم میاد و هم خوابم نمیبره.خلاصه که روزگار را فعلا این مدلی میگذرانیم تا ببینیم همسفرجانمان کی برمیگردد.

خیلی وقت بود تنهایی نداشتم. خلوت این مدلی نداشتم. این چند روز هم انقدر در کار سابیده شدم که وقت خلوت با خودم را نداشتم. امشب اما من و این شوفاژ و پتو با هم هستیم. تو عالم خوابالویی بالا و پایین زندگیم را مرور میکنم و خودم را میگذارم جلوی خودم و حرف میزنیم.از همه چی. از ناراحتیام،خوشحالیام،ارزوهام،افسوسهام. چقدر خوبه که روزهای زندگیم مبگذره و هیچی موندنی نیست.

*در نبود همسفر با چراِغ روشن میخوابم. با صداهای کوچک هم توهم میزنم در حد مرگ.


بعضی  روزها هنوز آفتاب خیلی بالا نیامده همچین بد شروع میشه که تا چند ساعت گیجی و از خودت میپرسی چی شد که این شد؟ یک جایی، یک گوشه از روحم بدجور درد گرفته.

میرم استخر،به آب پناه میبرم از دست همه دوست نداشتنیهام.


سلام

خوابم می یاد در حد مرگ، اما دلم نیامد امروز باشه و اینجا تبریک نگم. دانشجوهای قدیمی، اونهایی که بارها و‌بارها یار دبستانی خوندین و گوش دادین، اونهایی  که یه عالمه شعار دادین، اونهایی که یک روز حس میکردین میتونین دنیا را عوض کنید، اونهایی که نشریه نو شتین و‌کتک خوردین، اونهایی که  تعلیقی خوردین، اونهایی که  براتون مهم بود کی میاد و‌کی میره و البته دانشجوهای جدید، با خصوصیات همین الانتون که من یکی زیاد نمیفهمم۱۶ آذرتون مبارک.

* بوشهر بودم، عشق کردم، عالی بود. هوایش، مردمش، غذاهایش، جای دوستان  بسیار خالی،

*اگر اهل زند وکیل هستید، آهنگ زیبای بی تابانه اش را گوش کنید، من بازند وکیل پر میزنم به روزهایی خاص، دوستش دارم زیاد.لینک دانلود هم نمیگذارم تا بخریدش.

*روز و‌روزگارتون خوش باشه الهی.