مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

تو اوج کم خوابی و کمبود وقت، خدا وکیلی اضافه شدن یک ساعت به یک روز اگه معجزه نیست پس چیه؟


سلام

خسته نباشید.

عشق میکنید با روزهای آخر شهریوری، از اومدن بوی خوش پاییز؟ سفر واجبه این روزها، حیف، حیف.

خیلی اهل خرید اسباب بازی و خرده ریز برای پسرک نیستم. کلا دوست ندارم اشباع بشه از هرچیزی. با توجه به پاییز پیش رو و کرونا و علاقه پسرک به پارک و پارک نرفتنش تصمیم گرفتم سرسره خوشگلی برایش بخرم. یک چیز بامزه ای هم که اسمش را نمیدانم و یک جورایی شبیه الاکلنگ هست در کنارش میخواستم. به خیال خودم کلی خوش به حالش خواهد شد و کیف خواهد کرد. با خودش به فروشگاه رفتیم. خودم را کشتم ، به فانتزیهای من علاقه نشان نداد که نداد. چسبیده به موتوری زشت، روی پرهیاهاویش را نشانم میداد و جیغ کشان با تمام وجود به موتور چسبیده بود. هرچه در فروشگاه چرخاندمش، زرق و برقهای آنجا را نشانش دادم ، فایده نداشت. مثل آهنربا سمت موتور می آمد. خیر سرم تلاش کردم وسایلش فرا جنسیتی باشد و به صرف پسر بودن تمام دنیایش دیوار کشی مردانه نشود.باورم نمیشود موتور را خواست، باورم نشد که سرسره را نخواست. دنیایی دارد این زندگی جدید من.

سلام

صبحها که بیدار میشم ،وسایل روز پسرک را توی کیفش میزارم،پوشکش را توی خواب با سختی عوض میکنم،لباس میپوشم،مو شانه میکنم،سعی میکنم اسباب بازیهای پخش شده را کمی جمع کنم،به لطف ماسک زمانی برای آرایش هم نمیزارم .

همه کارها که تمام میشود من میمانم ده دقیقه ای که هر روز میماند تا زمان خروجم از منزل و خودش میشه کلی حس خوب که میتوانم لم بدهم توی صندلی رو به کوچه و به درگاه آسمان التماس کنم کمی خورشیدش زودتر بیاید بیرون و از حجم  تاریکی کم کند‌. آخرین دقیقه از همون ده دقیقه که میگذرد،کفش که میپوشم خورشید هم با قر و ناز بالا میاد.

حالا من هستم و چالش دوم. سه عدد سگ مشنگی که نمیدانم چرا خواب ندارند، هر ساعتی از شبانه روز بیدارند و در حال سروصدای ترسناک. هرچقدر پسرک با آنها دوست شده و از دیدنشان ذوق میکند،مادرک که من باشم میلرزد و رعشه میگیرد.

روزتون خوش باشه الهی

یک مدتی هست حاشیه های کارم زیاد شده، خیلی زیاد، از اون طرف اعصاب خودم نسبت به قبلترها خیلی ضعیفتر شده. یک جوری کم میارم که اوفففف.

دو روز گذشته حسابی خودمو بغل کردم، ناز کردم، لوس کردم. میخوام که اینقدر نشکنم، خسته نشم. قول یک جایزه خوب هم به خودم دادم.

امروز، اول هفته، شنبه از در و دیوار باریده. مثل موقعهایی که تصمیم به رژیم میگیری و به سرعت انواع خوراکیهای خوشمزه جلوی روت ظاهر میشه، مدل به مدل داستان از ۸ صبح تا همین الان داشتم اما مبخوام که سر قولم به خودم بمونم. میخوام کهبا ذهن  له و داغون نرم خونه. اینجا نوشتم که تو رودربایستی با خودم و شما بمونم.

حیف که شرکت اسموکینگ ممنوعه وگرنه...

فعلا تا بعد.


سلام به روی ماهتون

عشق میکنید با این هوای محشر شهریور؟

نم نم بارون داره میاد و ابرهای تو آسمون یک جوری تو هم پیچیدن که آدم موطمئن میشه یک هفته خوب داره شروع میشه.

فعلا تا بعد