مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

چند دقیقه دیگه یک جلسه مهم دارم. از دیشب از شدت  استرس طعم دهنم مثل زهرمار شده و یک چیزی توی وجودم سفت شده

 ضربان قلبم چنان داره میکوبه که نگرانم صدایش را بشنوند و دستهایم...یخ یخ یخ شده. اگر گوشه ای از دستم به دست مدیرم  بخوره قطعا از جا میپره. تمام مدت یک چیزی توی گوشم ویز ویز میکنه که‌تموم میشه، چطوری تموم میشه؟

الان دلم بغل گرم پسرک را میخواهد ، شنیدن کلمات نامفهومش و حتی گازهای تند و تیزش را میخواهم.

اگر به خیر گذشت اینجا مینویسم.


بعدا: تمام شد و گذشت.‌پوکیدم از استرس

فعلا