مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

Lucca

سلام

نمی‌دونم کارتن Lucca را دیدید یا نه؟قرار بود نیما شاهد شهری باشه که اتفاقهای این کارتن توی اون می افته. وقتی قول میدادم خودم هم باور نمی‌کردم این اتفاق بیافتد اما وقتی تونستم پیداش کنم، وقتی پا به اون دریا گذاشت، وقتی خونه های رنگی را دید،وقتی منتظر هیولای دریایی کنار ایستاده بود، فهمیدم که بازهم اتفاق افتاد،راستش را بگم خودم هم خیلی خیلی روستای مورد نظر را دوست داشتم.

دو روز دیگه عازم خانه هیتم،حس معلق بودن دارم ، دلتنگ خانواده و خانه ام هستم در کرج اما، اما  امان از آنکه اینجا دارم، امان از حال بررسی اینجا، امان از نگاه تر برادر، امان از تکه ای که اینجا هست.امان از دلتنگی دخترک شیرین و نازنین برادر ، امان از همه حس و حال کدهای شبانه ام با او و ...

یک روزی حتما زندگی آرامتر نصیب ما خواهد شد.نمیشود که تمام عمر دلتنگی باشد و تلخی باشد و بازهم دلتنگی.

نظرات 2 + ارسال نظر
نسیم سه‌شنبه 21 فروردین 1403 ساعت 09:17

لوکا عالیههه
به سلامتی برگردین ایشالاااااا

خیلی از کارتنها داستان فوق العاده دارند.
ممنون

سرن سه‌شنبه 21 فروردین 1403 ساعت 02:06

خیلی خوشحالم برات مریم
از اینکه یه جون بهت اضافه شد با دیدن دوباره عزیزانت
از دیدن ذوق و خاطره ی قشنگی که برای نیما ساختی
امیدوارم سکوت و بدقلقی همسفر هم خیلی مابین خوشی هات کمرنگ شده باشه

ممنون سرن جانم ،روحم تازه شد. بدقلقی ها را هم لابلای حال خوب این روزها میگذارم بگذره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد