مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مک دونالد

سلام

امروز صبح وقتی صبحانه با سلیقه ای که آقای هتلی برامون آورد و دقیقا رو بروی بلندترین قله پوشیده از برف صرف شد، حس میکردم نمیتونم از منظره پست پنجره دل بکنم، یک‌چیزی می‌گفت همینجا بمون، از اینجا بعدتر خیلی داستان خوب نمیره جلو،دل کندم وراه افتادیم.

*من علاقه زیادی به انتخاب هتل دارم، آنقدر علاقمند بودم و تلاش کردم که تقریبا با معیارهای خوب و‌بد هتل آشنا شدم، دوستان و بستگان زیادی هم مشورت می‌گیرند و معمولا از انتخاب نهایی راضی بودند. به جرئت میتونم ، هتلی که امشب در آن اقامت دارم، برنامه سفری که چیدم و از سوییس به فلورانس امدم، مزخرفترین برنامه و هتلی بود که در تمام زندگیم اجرا کردم  و انتخاب کردم، میتونم از شدت عصبانیت سر خودم را بکنم که از آن بهشت دل کندم و به این کثافت خانه خودم را امشب انداختم، گند زدم، گند واقعی.اگر همه چیز دست خودم بود ، همین امشب پیش برادرکم برمیگشتم.

*توی سفر تلاش کردم ، تا جاییکه میتونم سفر مطابق میل همسفر و پسرک باشه، هرطور تونستم از سلیقه و علاقه خودم گذاشتم تا این دو نفر حالشون خوب باشه، احساس میکردم اینطوری حال من هم قطعا خوبه. وقتی خسته از راه طولانی سفر، برای کوتاه کردن مسیر با همسفر گپ میدیم تا بلکه کمر راه هفتصد کیلومتری بشکنه، یک جمله گفت ، تمام خستگی‌تلاش چند ماهه و فشار مالی و غیر مالی برنامه ریزی سفر را روی ذهنم هوار کرد ، دلش میخواست در هیچ سفری نباشد، در خانه باشد، لذت شروع بهار را در خانه خودمان بچشد. همسفر حرف نمی زند، خیلی خیلی کم حرف می‌زند و وقتی میگوید تا ته وجود مرا می‌سوزاند. تواناییش در شکستن من عجیب و غریب هنرمندانه است، قربانش بروم زبانش هرصدسال هم که باز شود فقط می سوزاند و مجددا خاموش می شود.فکر میکردم خوش می‌گذراند ، فکر میکردم خوشحال است، بگذریم، بکذریم، آنقدر بگذریم که انشالا همه چیز تمام شود.

*یکی از  رویاهای مسخره و کودکانه و احمقانه ام، خوراندن همبرگر کوچولوی مک دونالد به نیما بود، خودم مدل ساده و کوچکش را دوست داشتم و به خاطر ارادت پسر به همبرگر های باب اسفنجی، دوست داشتم اینرا تجربه کند و البته که تا کنون لب به همبرگر نزده بود. امروز، بعد از یک راه طولانی و خسته کننده و کلافه کننده و البته دوست نداشتنی،گرسنه و تشنه به سه دقیقه ای هتل (همان هتلی که شرح خیرش را گفتم)شعبه مک دونالد را دیدم، پسر بسیار گرسنه بود، تمام خط قرمز های غذایی را بی خیال شدم، اول یک دونات شکلاتی سفارش داد، به همسفر پیشنهاد غذا دادم، گفت میل ندارد، به جهنمی در دلم گفتم و سه همبرگر کوچولو سفارش دادم ، عیش پسر را تکمیل کردم و یک نوشابه خوشگل مک‌دونالد هم گرفتم ، با وجود خوردن دونات، پسرک با اشتها شروع به خوردن همبرگر کرد و کلام مهربانش هم تشکر از مامان برای غذای خوشمزه به راه افتاد، آنقدر گفت که همسفر هم وسوسه شد و‌ساندویج کوچولو را خورد ، پسرک یک‌لقمه حدودا یک سانتی متری را گفت دیگر میل ندارم، موهای فر و شانه نشده اش را بوسیدم و نوش جانی گفتم، دلم چنگ خورد که توانستم یک آرزوی دیگر را تیک بزنم ، (حس تلخی این مواقع از سرم میگذرد که الان زمان‌گفتنش نیست)حس تلخ را قورت دادم و به راه افتادیم. 


نظرات 7 + ارسال نظر
خورشید دوشنبه 20 فروردین 1403 ساعت 12:03 http://khorshidd.blogsky.com

بمیرم برای اون حس تلخت
خدا را شکر به پسرک خوش گذشته
نوش جون ش
متاسفانه گاهی هر کاری میکنی بقیه راضی باشن باز میبینی مقصری

خدا نکنه عزیزم،
کلام مهربانش داشتن، رفتار مهربان داشتن چیزی هست که باید تو کودکی یاد بگیریم ، ایکاش خودم بتونم اینرا یاد بدم به پسرکم.
پسر حالش خوب هست حسابی

شکوه یکشنبه 19 فروردین 1403 ساعت 17:18

سلام همیشه ایام به خوشی و سلامتی و شادمانی با خواندن این پست چه خاطراتی برام زنده شد زمانی که پسرجان کوچک بود و با هم به استاربرگر ملاصدرا میرفتیم و براش هپی میل میگرفتم و ذوقش رو میدیدم که بیشتر از غذا ذوق جایزه توی پاکت غِذا رو داشت زود گذشت (هر چند سخت) و فردا تولد بیست و نه سالگیش رو جشن میگیریم راستی نمی‌دانم چرا هر کسی از خصوصیات نا مطلوب همسرش حرف میزنه همه رو یکجا همسرم داره و البته طاقت من هم زیاد

ربولی حسن کور یکشنبه 19 فروردین 1403 ساعت 09:19 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
وقتی به سفر میرم (بخصوص خارج از کشور) هتل برام کم اهمیت ترین چیزه!
چون عملا فقط برای خواب به هتل میام. حیفم میاد این روزهایی که توی اون شهر و اون کشور هستیم (جایی که شاید دیگه هیچ وقت نبینمش) با موندن توی هتل تلفش کنم.

سلام
هتل برای من هم اولویت نیست اما وقتی یکسری فاکتورها داری، حداقل انتظار داری اونها را داشته باشه، مثلا برای من داشتن متری برقی خیلی خیلی مهمه و‌اون هتل نداشت

فنجون شنبه 18 فروردین 1403 ساعت 12:04 http://Embrasser.blogsky.com

همیشه به شادی و سفر باشی ... ای کاش برامون عکس بزاری از منظره ها ... واای از اون موقعی که انتظار داری ببینن که چقدر برای حال خوبشون تلاش کردی و با حرف هاشون یخ میزنی ...

ممنون از لطفتون، والا خیلی با عکس گذاشتن توی وب آشنا نیستم، تلاش میکنم انشالا.
حرف آدمها خیلی وزن داره، خیلی بیشتر از آنچه تصور میکنند

عابر شنبه 18 فروردین 1403 ساعت 10:41

عزیزززم خوشم میاد احساساتش رو بیان میکنه و دلبری میکنه ، مهم نیست همسرتون چی میخواد به هر حال بچتون فردای روزگار عکسهاش رو نگاه میکنه باید عکسهای سه نفره این سفر رو ببینه دیگه ، یعنی مهمه که توی خاطراتش بابا هم باشه ، آدمها بعد بچه دار شدن برای خودشون که دیگه نیستن ، من به همسرم گفتم میخواستم با مامان و خواهرم برم سفر و بیشتر خرج کنم ولی چون بچه خاطراتش مهمه تو هم بیا

وروجک حرفه ای دلبری میکنه. تمام تلاشم را میکنم که پسرک خاطرات قشنگی از سه نفره ها داشته باشه. امیدوارم بتونم.هرچند همسفر هم خیلی بیشتر از من مراقب پسرک هست فقط خیلی با من هم فکر نیست

نسیم شنبه 18 فروردین 1403 ساعت 08:58

حرف همسفر دلگیر ککنده بود واقعا
ولی انیدوارم خوشی های این سفر برات اینقدر بوده باشه که دلگیری ها رو بتونی از سر بگذرونی

همه با امید زنده ایم، اما ایکاش که مهربانتر حرف بزنیم

دزیره شنبه 18 فروردین 1403 ساعت 08:20 https://desire7777.blogsky.com/

عزیز دلمخدارو شکر که ارزویی تیک خورد ان جمله یا جملات همسفر را هم بفرست به اتاق فراموشی و از سفرت لذت ببر خیلی بهت خوش بگذره

این روزها خیلی چیزها را به اتاق فراموشی می‌فرستم ، البته که تیک خوردن بعضی آرزوها خیلی مهمتره، ممنون از همراهی تون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد