مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

یک مدتی هست حاشیه های کارم زیاد شده، خیلی زیاد، از اون طرف اعصاب خودم نسبت به قبلترها خیلی ضعیفتر شده. یک جوری کم میارم که اوفففف.

دو روز گذشته حسابی خودمو بغل کردم، ناز کردم، لوس کردم. میخوام که اینقدر نشکنم، خسته نشم. قول یک جایزه خوب هم به خودم دادم.

امروز، اول هفته، شنبه از در و دیوار باریده. مثل موقعهایی که تصمیم به رژیم میگیری و به سرعت انواع خوراکیهای خوشمزه جلوی روت ظاهر میشه، مدل به مدل داستان از ۸ صبح تا همین الان داشتم اما مبخوام که سر قولم به خودم بمونم. میخوام کهبا ذهن  له و داغون نرم خونه. اینجا نوشتم که تو رودربایستی با خودم و شما بمونم.

حیف که شرکت اسموکینگ ممنوعه وگرنه...

فعلا تا بعد.


نظرات 1 + ارسال نظر
سپیده یکشنبه 16 شهریور 1399 ساعت 19:38

سلام عزیز دلم نگران نباش همه جا همین طوریه اوضاع هممون مثل همه بی نهایت وحشتناک و اعصاب خورد کن ....
خدا به هممون صبر بده خدا حفظ کنه گل پسر نازتو که لبخند به لبت می یاره

سلام خانم. احوال شما
انشالا که میگذره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.