مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

شب شما بخیر

حادثه و ماجرای سرقت یک جورایی خاطره سفر را برد خیلی دور،یک جورایی که  انگار نه انگار که یکی از عجیب ترین سفرهای عمرمون را با پسرک تجربه کردیم، من میگم عجیب شما بخونید سخت، سخت و بازهم سخت. پسرک رسما سرویسمان کرد. یه جوری همسفر قسم خورده تا ۱۸ سالگی پسرک دیگه قدم از قدم برنداره برای سفر. البته بی انصافی نباشد یک جاهایی هم حسابی حال خوبی داد ولی درکل ، خبری از سفر ریلکس کننده و آرامبخش نبود.

یک آرزوی چند ساله را واقعی کردم، بلاخره پریدم، سالها بود که دلم تجربه jumpingمیخواست اما به دلایل مختلف نشده بود و بلاخره تو این سفر پیش اومد. تجربه بسیار بسیار خوبی بود و البته باید بگم شوک و ترس جناب دزد، بسیار بیشتر از پریدن از ارتفاع بود. پسرک دلش می‌خواست همراه من بالا بیاید و بعد از پرش اومد بالای سرم و گفت، نیما دوست داره بپره و البته از روز بعد هم کل خاطره پریدن مادر را غصب کرده و میگه خودش پریده.

*در حال نصب محافظ برای پنجره ها هستیم، تا کار نصب تمام نشود، سه نفری روی زمین وسط سالن میخوابیم.

*توی اتاق تنهایی نمیتونم برم، توام عجیب حضور یک نفر در خانه را پیدا کردم، علی رغم اینکه همه جا را گشتیم و کنترل کردیم.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.