مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

باران

سلام‌به روی ماهتون

صبح زیبای پاییزیتون بخیر

دوستان زیادی از خطه شمال دارم، از جاهاییکه اونقدر باران میباره که شاید بعضی را از اون زده کنه، شاید باورش براشون سخت باشه که عده ای وجود دارند از سرزمینهای کویری که با دیدن باران ، دنیاشون بهشتی میشه. همیشه متعجب از حال خوب من تو روزهای ابری و بارونی میشن.

به دلیل عدم خوش قولی آهنگر، هنوز حفاظ پنجره ها آماده نیست و در نتیجه همچنان خانوادگی وسط سالن میخوابیم. اعتراف میکنم خیلی هم از این قضیه ناراحت نیستم،کنار پسرک خوابیدن لذت بسیار زیادی برام داره،به خصوص اخر هفته ها که میتونم بالای سرش نگاهش کنم تا چشماش باز بشه. امروز صبح که بیدار شدم بوی باران را توی خونه هم حس کردم، پشت پنجره دیدم که دیشب حسابی و بارید و بلاخره پاییز مبارک شد.‌پسرک سحرخیزی بلافاصله بیدار شد، با هم شعر بارون بارونه خوندیم و همراه همسفر، کامیون به بغل(پسرک هربار در آستانه خروج از منزل،  چیزی میخواد بیاره و اینبار کامیون ابی بود)اومدیم تا سر ایستگاه مامان.

دلم باریدن زیاد میخواد، خیلی زیاد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.