مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام به روی ماهتون

انشالا که این تعطیلات طولانی به شما خوش گذشته باشه و حالتون سرجا اومده باشه. تعطیلات من؟ اوففففف

دو گروه مهمان داشتم پشت سرهم، هر گروه با دوبچه ( من مینویسم بچه، شما بخوانید زلزله ده ریشتری) . پوستی از اعصاب و روان من کنده شد که الان بعد از اینکه دوساعتی از خلوت شدن خانه میگذره هنوز نتونستم از روی مبل بلند شوم و مات و مبهوت خونه کوچکم هستم که زیر زلزله این وروجکها لگد مال شده و در راه رضای خدا حتی یک مترمربع هم پیدا نمیکنید که شبیه روزگاران قبل باشد. خدا وکیلی چی به سر ژن این زلزله ها اومده که اینجوری قدرت تخریب دارند؟

همسفر که باشد بعد از خروج چنین مهمانانی و برگشت سکوت به خانه، به آغوشش پناه میبرم و یک ساعتی آرامش میگیرم و بعد اقدام به بازسازی خانه میکنیم اما امشب، اوففففف

تماس گرفتم، از شدت دلتنگی و خستگی مثل کودکها گریه کردم و نق زدم که چرا مرا مجبور نکرد همراهش باشم و اصلا گور پدر کار و کارخانه و باور کنید تنهایی خیلی خر است.

خدا کمک کند میخواهم یک  لیوان چای آماده کنم و یواش یواش از گوشه ای شروع کنم،خانه که مرتب شد، پنجره ها را باز کنم تا بوی باران بپیچد و عودی روشن کنم به یاد گذشته ها و تمام کارهای لیست شده برای تعطیلاتی که گذشت و انجام‌ نشد را   ناخنکی بزنم. ناخنهای آسیب دیده ام را روبراه کنم و ابروهای درآمده را سروسامان بدهم و جانی بود رنگ به رویشان بزنم و لاک سرمه ای تازه خریده ام را روی ناخنهایم بکشم و ایکاش که بشود فضای تنهای خانه را عوض کرد و امشب را تمام کرد.

شبتون خوش.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.