مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

فشار کاری تو روزهای آخر سال معمولا زیاد و زیادتر میشه و اگر شیرینی طعم‌روزهای اسفند نبود، گاهی تحملش غیر ممکن میشه. به اینها اضافه کنید رفتارهای گاها غیر حرفه ای و آزاردهنده محیط کاری را که اوفففف،  نفس آدم را تنگ میکنه. امروز همچین چلونده شدم و احساس میکردم اگر با همان حال بیام خونده، همسفر هم نیست که بشه گوش شنوا و تا صبح سکته را زدم. بی پُرس و جو، وارد اولین درب باز آ رایشگاه شدم و هرآنچه که میشود در یک‌حضور بدون وقت قبلی انجام داد، روی‌خودم هوار کردم، از همه بهتر موهایم‌را به قیچی سپردم و موها که سبک شد، ذهنم هم آروم شد و انشالا که خطر سکته دور شد.

حیف که آشفته بازار کارخانه اجازه نمیدهد یک مرخصی به خودم هدیه کنم، وگرنه جدی جدی یک آرایشگاه درمانی تُپئل هدیه میدادم. خلاصه، اینجوریا...

*سریال بینی همچنان ادامه دارد.

نظرات 1 + ارسال نظر
سپیده سه‌شنبه 7 اسفند 1397 ساعت 20:48

سلام مریم جان این ماجراها اپیدمی داره امروز نوبت من بود و ادامش احتمالا فردا ...

بسیار خسته نباشی شما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.