مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

شبتون خوش باشه

میدونید که چهارشنبه شبها برای من حال و هوای محشری داره، آنقدر حس خوبی داره که اتوماتیک وار، حال جشن به خودش میگیره، حتی اگر شبی مثل امشب باشه و فردا هم کار باشه و از تعطیلی خبری نباشه، از اون بدتر شب کافه گردی و خلوت عاشقانه باشه و تنها هم باشی، هیچ کدوم نمیتونه خیلی حالم را عوض کنه و ته دلم غنج میزنه از اینکه امشب چهارشنبه هست.  یک بسته پفک گرفتم، بیسکوییت گوگولی خریدم، نرگسهای تو گلدان را جایگزین کردم، قهوه دم کرده ام، جاسیگاری را خالی کردم و پخش شدم کنار شوفاژ و با لذت مزخرفات و خُزعبلات اخبار وطن را نگاه کردم و با لبخند ، در دلم ناسزاهای زشت زشت داده ام به چرندیاتی که گفته میشه و اینگونه گذراندم شبی را که سالها جور دیگری طی کرده بودم.

به لطف تکنولوژی با همسفر ساعتی را گپ میزنیم، حتی یک‌نشانه از قرمزبازیهای اینجا ، در آنجا ندیده و قول داده اگر علامتی دید، گزارشش را بدهد.

انشالا اگر عمری بود و زنده باشم، یک ماه دیگر، دقیقا مثل امشب، کنارش خواهم بود و یک ماه فرصت دارم تا بسازم مریمی را که علی رغم ژستهای مدرن و امروزی که برای خودش میگیرد، باطنش زنی کاملا وابسته به همسر بوده. نمیدانید در این مدت چه چیزهای خجالت آوری در مورد خودم کشف کردم، انگاری همسفر مسئولیت انجام تمام امور زندگی را داشته و من صرفا زنی بوده ام که صبح به صبح به محل کارم رفته ام و شبها برگشته ام و تمام. آدرسها را اشتباه رفته ام، برای خرید میوه، گیج شدم که از کدام فروشگاه باید خرید کنم، از وضعیت آب و روغن و باد لاستیکهای ماشین کوچکترین خبری ندارم، اینترنت خانه باید تمدید میشد و اصلا نمیدانستم چطوری؟ ای وای ای وای برمن. بی خیال.

قصد خودسازی دارم و انشالا که این یک مدت در کنار تنهایی و بدخوابی و مشکلاتش، حداقل کمی مسئولیت زندگی را روی دوش من بگذارد.

شبتون خوش و عاشقانه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.