مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

بعد از یک هفته لگد پرانی روحی و روانی بلاخره توی سه شنبه تعطیل تونستم یک خرده افسار خودمو بکشم.آنقدر از خودم کار کشیدم که عملا حسی برای عصبانی نمونده. حالا در عوض یک خونه نیمه مرتب داریم.یک بخشی از خونه بسیار درست حسابی و آدم وارانه شده و یک بخشی هم همچین درهم و مریم وارانه است. تواین شلو غ پلوغی تصور کنید پیدا کردن یک کارتن پر از خاطره های خیلی قدیمی از من و همسفر. باور نمیکنید چقدر روحمان شاد شد از خوندن مدل به مدل عاشقانه های خیلی قدیمیمون. بیشتر از ۹۰ درصد یافته هامون را کلا فراموش کرده بودیم. میتونید تصور کنید چندتا کارت پستال خوشگل خوشگل با خط خوشگلتره همسفر پیدا کردیم؟ همسفر خودش هم باورش نمیشد که اون نوشته ها کار خودش بوده. خلاصه که روحمان نفسی کشید تو این روزهای نه چندان زیبا.

*همسفر هفته دیگه با همین هواپیمای بر باد رفته پرواز داشت. هرچی بال بال میزنم این آخر سالی بی خیال سفر و پرواز شود فایده نداره. لامصب نمیتونم جایگزین هم بهش معرفی کنم، بگم با اتوبوس بره، با قطار بره، آخه با چی بره که تا برگشتنش خل نشم؟تهدیدش کردم که وای به حالش سقوط کند   پوستش را میکنم. انشالا که کارساز شود.

*بسیار دلم یک تجریش اسفندماهی میخواد، هیچ آخر هفته خالی پیدا نمیکنم، در دلم بد جنسانه دعا میکنم یک شکایت کاری از بیمارستانی در انطرفها بیاید و نیاز به بررسی حضوری باشد و من بعدش پر بزنم وسط بازار.

*چند ماهی است میگردم برای یک لاک زیتونی رنگ. نمیدانم چه بلایی سر این رنگ اومده، هر سبزی را به عنوان زیتونی   امتحان کردم  هر چیزی از آب دراومده الا زیتونی.

* خواندن کتاب نرگسها برایم حکم نوشیدن هو. گو دلپسندم را دارد. جرعه جرعه باهاش سر میکنم و میگذارم طعمش اروم اروم بشینه. قصد دارم رهش هم که حسابی شلوغ بازی کرده ، بخرم، بخوانم و بعد هم عیدی تقدیمش کنم به کتابخوانی در خانواده. بلاخره اسفندماهه و عید در  راه هست و هزینه ها بالاست.

*شبتون خوش باشه الهی

سلام

۲۴ ساعت گذشته یکی از عصبانیترین ساعتهای عمرم را گذروندم. هرچی تکنیک بلد بودم، هرچی آروم آروم شمردم، نفس عمیق کشیدم، مکان عامل عصبانیت را ترک کردم، فایده نداشت. چنان دور خوردم که هنوز دارم دور خودم میچرخم. مسخره هست ولی هست.


سلام

اگر حال و هوای شما هم مثل من با شنیدن صدای زند وکیل خوب میشه، اهنگ جدید باورم کن را گوش کنید، پرده های خونه را کنار بزنید و بوی نم هوا را نفس بکشید و تو صدای قشنگش غرق بشید.

*کمرنگی این روزهای منرا بگذارید به حساب شلوغیهای آخر سال و کتاب جدیدم که ترجیحا به جای گوشی وقتهای ازادم را پر کرده .

سلام

بلاخره بعد از چند روز شلوغ، ارامش به خانه ام برگشته. یک سکوت فوق العاده تو گوشه گوشه خونه ام پیچیده و با قدرت سعی میکنه تمام جیغ و دادهای این چند روز را از گوشه گوشه ذهن من بکشه بیرون. احساس میکنم دیافراگمم پاره شده از بس که با پرش تپلکهای خواهرک برروی شکمم سورپرایز شدم. پرده های گوشم هم بنا به عادت خانواده خواهرم مبنی بر با فریاد سخن گفتن کمی آسیب دیده. یکی از مزخرفترین فیلمهای ممکن را بنا بر اصرار تپلک بزرگتر دیدم و واقعا نمیدانم وروجک از کجا با این فیلم آشنا شده. هربار راه رفتم، یک چیزی یا به کف پایم میچسبید یا به پایم فرو میرفت. روی هرجایی که میشود چیزی آویزان کرد، تکه لباس کوچکی قرار گرفته بود و واااااای از اخلاق بد من که خیلی مردم گریزانه حتی حوصله عزیزانم را برای مدتی کمی طولانی ندارد. میدانم بد است، میدانم  رفتار غیر  اجتماعی است اما وقتی به نظم زندگی دونفره عادت میکنی، ترک عادت ازارت میدهد.

* تمام سهم من از جشنواره امسال مراسم اختتامیه بود که به دلیل هیچ ندیدن کلا گنگ و گیج بودم.

*کتاب فروش مهربون به قولش عمل کرد و کتابم را آورد، هورااااا. در فاصله قرار گرفتن کتاب روی میز فروشنده و خروج کارت از کیفم، جلد کتابم مزین به یادگاری از تپلک کوچک شد و گاز گازی.



سلام

لانچ تایمتون بخیر باشه

اگر بهتون بگم دوشنبه ممیزی دارم و اوضاع بده، نمیگید واااااای ولمون کن. تو هم شورش را درآوردی ، هروز هرروز مرخصی.

بله، طبق ۱۲ ماه سال، بازهم ممیزی.

خلاصه که به دلیل همیشه عقب بودن از کار، کلی برای روزهای در پیش رو برنامه  ریختم، فردا که کارخونم. تمام فایلها و مدارکم را هم رو فلش ریختم برای کار در خانه تعطیلات. دیشب که تا دیروقت کارخونه بودم، توی سرویس نشستم که تلفنم زنگ خورد. اسم خواهرک بود و به هوای احوالپرسیهای روزمره جواب دادم. فکرش را بکنید، سورپرایزززززز، خواهرک و تپلکهایش پشت درب منزل من منتظرم بودند. نفهمیدم از شادی حضور تپلکها جیغ بزنم یا از حجم کارهای روی دستم در فرق سرم بکوبم.

دیدنشان توی خانه و شلوغی خانه و صدای خنده هایشان دلم را برد. گور پدر کار را برای این مواقع گذاشتند دیگه.

الهی که خاله قربانشان برود. با خونه که تماس گرفتم، صدای جیغ جیغ و خنده هایشان بلند بود، دلم ضعف رفت برای چلاندنشان.

گفته بودم : دیدن بدو بدوهای کودکانه و دیدن اثر انگشتهای کوچولو روی شیشه میز و دیوار از تصویرهای رویایی من هست؟

*دوستانم من حال و هوای بهاری و متغیر روح و روانم را با نوشتن در اینجا ارام میکنم. نه قصد جذب دلسوزی دارم نه همدردی. شاید رفتار مشنگانه ای باشد اما مریم بد اخلاق درونم از همه اینها که گفتم بیزار است. اگر اینها را میخواستم، بیرون از اینجا و توی جمع ادمهای نزدیک زندگیم جار میزدم که من میخواهم و نمیشود. پیش همه چلیک چلیک اشک میریختم و طلب دلسوزی. این وبلاگ دستنوشته های یک زن بدبخت و تنها و اجاق کور نیست،  نوشته های مریم هست با همه حال خوب و بدش‌. لطفا برای من نذر و دعا و ... اینها نکنید. هرکاری هم میکنید تو خونه کوچک من عنوان نکنید . شرمنده لطفتان هستم. اما  پیغای این مدلی را اصلا نمیخواهم. تایید هم‌ نمیکنم. ممکن است رفتار بدی و اشتباهی باشد، اما مریم همینه، پر از رفتارهای درست و غلط و خیلی هم قصد اصلاح خودش را ندارد.

ماچ به روی ماه گل همتون.