سلام
اعتراف قشنگی نیست ولی بلاخره کاریه که انجام شده:
در هفته گذشته آنقدر داده سازی کردم، آنقدر ستونهای اکسل و مینی تب را بالا پایین کردم و تغیرات به جهت افزایش کوفت و زهرمار دادم، که الان به تمام داده های دنیا شک دارم. یعنی دیگه تو عمرم غیر ممکنه که یک نمودار را باور کنم.
انشالا که قبول حق و مدیریت باشد.
پنجشنبه ای که به جای نفس کشیدن خیابانهای اسفندی سرکار بگذرد خ.....ر است. باور بفرمایید.
سلام
گوشی به دست و پتو به بغل و کتاب به کنار چسبیدم به شوفاژ . تلویزیون هم بدون صدا تو خونه روشنه و مثلا نورش تنهایی خونه را از یادم میبره. همسفر هنوز نپریده و پروازش تاخیر داره و میدونم تا بره و برگرده کلی روح و روانم چلانده میشه از استرس سقوطش. پروازش هم به حول و قوه الهی از داغانترین نوع موجود است.یک هفته تمام ناز کردم، نق زدم، دعوا کردم که این آخر سالی و تو ابرهایی که از اول پاییز گم و گور بودند و روزهای اخر یادشان افتاده کمی ببارند ، بی خیال اینور اونور رفتن بشه و نشد.
انقدر تو گوشی سیر و سفر کردم که اصلا نفهمیدم این بطری شیر که تازه دربش را باز کرده بودم کی تموم شد، یا خدا، گاهی عجیب شکمو میشم.
*هوای خوش این روزها نوش جانتان. تا میتوانید تنفسش کنید.
سلام
نیمه شبتون به خیر باشه الهی
توی استخری که من میرم دو سه نفر خانم گوگولی به عنوان ناجی حضور دارند. همیشه خدا هر سه نفر در حال لرزیدن هستند و با پلیور و شلوار جین کنار استخر قدم میزنند و واقعا باورمنمیشه روزی روزگاری اگر مجبور شوند در آب بپرند، چطوری میخوان اینکار را انجام بدهند.
هفته پیش که توی آب بودم، چند لحظه ای انقدر در فکر و خیال خودم غرق بودم که فراموش کردم در اب هستم و در همان چند لحظه کلا حواسم پرت شد و حجم زیادی اب خوردم و گیج و ویج دنبال میله استخر میگشتم.دخترک غرق میکاپ که بالای سرم رسید، فقط یک جمله گفت، یکپا بزن میایی بالا، دنبال میله نگرد. بعد هم برگشت سمت دوستانش.
یکهفته هست هزارتا تصویر تو ذهنم داره جلو و عقب میره. یک هفته هست تمام میله های زندگیم توی سرم میچرخه، تمام میله هایی که خیالی بودند و اصلا وجود جسمانی نداشتند، اونهایی که وجود داشتند اما اصلا قابل تکیه نبودند.اونهایی که تکیه گاه شدند و تو اوج لمیدگی من جا خالی دادند.
دلممیخواد فقط و فقط خودم پا بزنم و بیام بیرون. دنبال هیچ لبه استخر و میله ای نگردم.
شبتون خوش