مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

صبحها که بیدار میشم ،وسایل روز پسرک را توی کیفش میزارم،پوشکش را توی خواب با سختی عوض میکنم،لباس میپوشم،مو شانه میکنم،سعی میکنم اسباب بازیهای پخش شده را کمی جمع کنم،به لطف ماسک زمانی برای آرایش هم نمیزارم .

همه کارها که تمام میشود من میمانم ده دقیقه ای که هر روز میماند تا زمان خروجم از منزل و خودش میشه کلی حس خوب که میتوانم لم بدهم توی صندلی رو به کوچه و به درگاه آسمان التماس کنم کمی خورشیدش زودتر بیاید بیرون و از حجم  تاریکی کم کند‌. آخرین دقیقه از همون ده دقیقه که میگذرد،کفش که میپوشم خورشید هم با قر و ناز بالا میاد.

حالا من هستم و چالش دوم. سه عدد سگ مشنگی که نمیدانم چرا خواب ندارند، هر ساعتی از شبانه روز بیدارند و در حال سروصدای ترسناک. هرچقدر پسرک با آنها دوست شده و از دیدنشان ذوق میکند،مادرک که من باشم میلرزد و رعشه میگیرد.

روزتون خوش باشه الهی

یک مدتی هست حاشیه های کارم زیاد شده، خیلی زیاد، از اون طرف اعصاب خودم نسبت به قبلترها خیلی ضعیفتر شده. یک جوری کم میارم که اوفففف.

دو روز گذشته حسابی خودمو بغل کردم، ناز کردم، لوس کردم. میخوام که اینقدر نشکنم، خسته نشم. قول یک جایزه خوب هم به خودم دادم.

امروز، اول هفته، شنبه از در و دیوار باریده. مثل موقعهایی که تصمیم به رژیم میگیری و به سرعت انواع خوراکیهای خوشمزه جلوی روت ظاهر میشه، مدل به مدل داستان از ۸ صبح تا همین الان داشتم اما مبخوام که سر قولم به خودم بمونم. میخوام کهبا ذهن  له و داغون نرم خونه. اینجا نوشتم که تو رودربایستی با خودم و شما بمونم.

حیف که شرکت اسموکینگ ممنوعه وگرنه...

فعلا تا بعد.


سلام به روی ماهتون

عشق میکنید با این هوای محشر شهریور؟

نم نم بارون داره میاد و ابرهای تو آسمون یک جوری تو هم پیچیدن که آدم موطمئن میشه یک هفته خوب داره شروع میشه.

فعلا تا بعد

سلام

چند دقیقه دیگه یک جلسه مهم دارم. از دیشب از شدت  استرس طعم دهنم مثل زهرمار شده و یک چیزی توی وجودم سفت شده

 ضربان قلبم چنان داره میکوبه که نگرانم صدایش را بشنوند و دستهایم...یخ یخ یخ شده. اگر گوشه ای از دستم به دست مدیرم  بخوره قطعا از جا میپره. تمام مدت یک چیزی توی گوشم ویز ویز میکنه که‌تموم میشه، چطوری تموم میشه؟

الان دلم بغل گرم پسرک را میخواهد ، شنیدن کلمات نامفهومش و حتی گازهای تند و تیزش را میخواهم.

اگر به خیر گذشت اینجا مینویسم.


بعدا: تمام شد و گذشت.‌پوکیدم از استرس

فعلا

سلام

صبح خنک و زیباتون بخیر باشه الهی

خونه ما انتهای یک کوچه است.‌یک کوچه پر درخت و خانه های سبک ویلایی که هر کدوم حداقل دوتا سگ داره. کل مسیر کوچه حدود سه چهار دقیقه برای من طول میکشه تا برسم سر خیابان و سوار سرویس بشم. اسمش سه چهار دقیقه هست اما...

ماجرای ارادت من و سگها را که میدونید. داستانهایی دارم با سگهای کوچه و پارس کردن سگهای توی ویلاها. اگر بدونید چندبار صبح زود جیغ زنان و گریه کنان زنگ زدم به همسفر که به دادم برس. طفلی دیرتر از من میخوابه و کمی بعد از من بیدار میشه. اصرار داره منو برسونه سرایستگاه ولی دلم نمیاد و میگم همین نیم ساعت هم‌ بخوابه خوبه. اما یه وقتهایی نمیشه و کار که به جاهای باریک برسه مجبورم پناه ببرم.

توی این مدت کمی پیشرفت کردم. با سگهای کوچه خودمون که میشناسمشون تا سه تا باشن و دنبالم نیان اوکی شدم اما امان سگهای کوچه بغلی. حدود ۸-۹تا سگ با هم گروه شدن و دائم به همه طرف میدوند. به سمت همه هم پارس میکنند. خدا نصیب نکنه که اونا مسیرشون به کوچه بخوره، همون داستانهای بالا مربوط به این پدرسگهاست. 

ماشالا بزنم به تخته، تولید مثلشون هم‌به راهه

 همه امروز سه تا بچه سگ دیدم کپی مامانشون. یعنی اون سه تا سگ محلموون خیلی راحت شدند ۶ تا و البته که بچه سگها خیلی هم پررو ‌هستند و دائم پارس دارند. خلاصه که یک‌روزی شنیدید خانمی از ترس سگ سکته کرد، تعجب نکنید من بودم.

نیما ارادتی دارد به سگها. سعی کردیم ترس من به او منتقل نشود. انتقام ترسهای مامانش را میگیرد. چنان دنبالشان میکند بیچاره ها راه فرار ندارند.