مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

صبح خنک و زیباتون بخیر باشه الهی

خونه ما انتهای یک کوچه است.‌یک کوچه پر درخت و خانه های سبک ویلایی که هر کدوم حداقل دوتا سگ داره. کل مسیر کوچه حدود سه چهار دقیقه برای من طول میکشه تا برسم سر خیابان و سوار سرویس بشم. اسمش سه چهار دقیقه هست اما...

ماجرای ارادت من و سگها را که میدونید. داستانهایی دارم با سگهای کوچه و پارس کردن سگهای توی ویلاها. اگر بدونید چندبار صبح زود جیغ زنان و گریه کنان زنگ زدم به همسفر که به دادم برس. طفلی دیرتر از من میخوابه و کمی بعد از من بیدار میشه. اصرار داره منو برسونه سرایستگاه ولی دلم نمیاد و میگم همین نیم ساعت هم‌ بخوابه خوبه. اما یه وقتهایی نمیشه و کار که به جاهای باریک برسه مجبورم پناه ببرم.

توی این مدت کمی پیشرفت کردم. با سگهای کوچه خودمون که میشناسمشون تا سه تا باشن و دنبالم نیان اوکی شدم اما امان سگهای کوچه بغلی. حدود ۸-۹تا سگ با هم گروه شدن و دائم به همه طرف میدوند. به سمت همه هم پارس میکنند. خدا نصیب نکنه که اونا مسیرشون به کوچه بخوره، همون داستانهای بالا مربوط به این پدرسگهاست. 

ماشالا بزنم به تخته، تولید مثلشون هم‌به راهه

 همه امروز سه تا بچه سگ دیدم کپی مامانشون. یعنی اون سه تا سگ محلموون خیلی راحت شدند ۶ تا و البته که بچه سگها خیلی هم پررو ‌هستند و دائم پارس دارند. خلاصه که یک‌روزی شنیدید خانمی از ترس سگ سکته کرد، تعجب نکنید من بودم.

نیما ارادتی دارد به سگها. سعی کردیم ترس من به او منتقل نشود. انتقام ترسهای مامانش را میگیرد. چنان دنبالشان میکند بیچاره ها راه فرار ندارند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.