مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

آلبوم

خانه پدری هستم، از گرمای کشنده بیرون به خانه که رسیدم، خزیدم به اتاقی که تمام سالهای دبیرستان وکنکور را در آن گذراندم و به محض اینکه پایم را برای رفتن به دانشگاه از آن بیرون گذاشتم، دیگر نتوانستم صاحبش شوم.

آلبومهایم از همان روزهای اول تا همین آخرها در کمدی افتاده و باز شاکی میشوم از مادر که هیچ علاقه ای به عکس ندارد. هرچه من هی عکسها را قاب میکنم و گوشه کنار خانه را پر میکنم از عزیزان زندگیم، او هی جمع کیند و همه را درون یک کمد میگذارد و...بیخیال.

عکسها را بیرون کشیدم و غرق میشوم در دانه به دانه هایشان، خوب البته از خیلیهایش هیچ در ذهنم نمانده اما بعضیها عجیب قلقلکم میدهند.همسفر طبق معمول به سر براق من در دوروزگی میخندد و من هی اصرار دارم عکسهای یکی دوسالگی را ببیند که کلی هم مو دارم و خودم فکر میکنم خیلی هم گوگولی شدم.

هی آلبوم به البوم جلو می ایم وبزرگتر میشوم، سالهای نوجوانیم را اصلا دوست ندارم،حتی توی عکسهایم هم تلخیه  اون روزها هست.صدایم میزنند...فعلا تا بعد

*دوستانی که از رمز پرسیده بودید، نمیدانم چرا فکر کردم حتما واضح است که رمز سال تولدم است و شما هم میدانید.

من و پدر

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دلم سفر میخواهد...

سلام به روی ماهتون

صدای منرا به صورت له شده پس از یک بازدید دولتی میشنوید، آقا ما مردیم از بس امروز بهمان چشم و ابرو امدند که اون شالت را بکش جلوتر( کسی نتوانست مقنعه سرما بگذارد، بله) ما مردیم. به جان خودم گشت ارشادهای کنار نمایشگاه به ادم اینقدر گیر نمیدهند، خلاصه که برادران سبز پوش آمدند و حرف زدند و رفتند و حالا دکتر جان است که بشکن میزند که الهی سفارش سنگینی بگیرد وپدر مارا در بیاورد.

*در راستای تعویض آب و هوای روح و روانمان همسفر پیشنهاد داد پول کوچولویی را که به دستمان رسیده بود بر باد بدهیم وخرجش کنیم. پدر من در آمد از بس چشم به این قیمتها دوختم و هیچ نشد که نشد،آخه چه خبره؟ چطوریه که یک سفر داخلی پا به پای دوبی و آنتالیا در میاد؟ برادرک با تور تخیفیف خرده ای به دو کشور  سفر میکند(60 یورو ناقابل) آنوقت من با چند برابر این پول نمیتوانم حتی یک سفر داخلی بروم، نهایتا باید به شاه عبدالعظیم راضی شوم. نتیجه این شد که به روح و روانمان یک شات آپ محکم بگوییم تا بلکه یا انقلاب مالی در مملکت به وقوع بپیوندد و قیمتها کمی همسوتر با جیب مبارک ما شود ، یا پول دیگری برسد و من بتوانم لب آب بروم وهمینجوری چند روز خیره به دریا بمانم و آرام شوم.این آرام شدن هم قیمت بالایی داردها.

*ماه خرداد را دوست دارم، بسیار حس مالکیت دارم برای آن، انگار که مال خود خود من است، خیلی تلاش کردم امسال را انجا باشم که دوست دارم، نشد، مهم نیست، روزهای دوست داشتنی را میشود هرکجای دنیا خلوت کرد و لذتش را جرعه جرعه نوشید.

* دوستان قول عمل نشده ای از وبلاگ قبلی باقی مانده بود  که انشالا در آخر این هفته به سرانجام میرسد، پیشاپیش هم از لطف شما و البته به جاآوردن رسم امانت شما ممنونم.

ایمیل

پشت سیستم نشستم و‌مشغول پر کردن یک دنیا فرم، صدای دینگ دیگ تبلت میگه یک ایمیل دارم، به هوای ایمیل دکتر با اخم سراغش میرم و بازش میکنم 

ادامه مطلب ...

کارخانه محجبه می شود


سلام و صبح بخیر به دوستان، یکی دوروز پیش ضرب المثلی شنیدم با این کلمات، سگ میزنه گربه میرقصه، خیلی خوشم آمد اما اصلا فکر نمیکردم خیلی زود تفسیرش را ببینم. بله ، امروز دقیقا در کارخانه ما سگها مشغول نواختن و‌گربه در حال رقصن. یک اوضاع داغونی شده واویلا. توی همین گیرو واگیر تولیدی، دکتر جان زنگ زدند و طبق معمول مهمان به کارخانه دعوت کردند، آنهم چه مهمانهایی. فکر کنید دکتر جان دقیقا مشابه دوستان ارشاد کننده، اعلام کردند فردا حجابها را درست باشد، پوشش مقنعه باشد، آرایش نباشد و....بله ، اینجوریاست.

*مثلا در راستای تقویت زبان انگلیسیه مادر مرده، شروع به سریال دیدن کرده ایم، آنقدر درگیر سریال شدیم که حس بدون زیر نویس دیدن نداریم و خیلی خوشگل زیر نویس فارسی گرفتیم و مثل مشنگها روز چند قسمت میبینیم،(تا شش قسمت هم در یک روز رکورد داریم)، بعد که چشمهایمان داغان شد، بلند میشویم و تازه یادمان می افتد که چقدرررررر کار داریم و البته همسفر جان هم پررو پررو میگه اینقدر پیله نکن و نخواه چند قسمت ببینی.

*همسفر خطش را سوزاند و دوباره سیمکارت گرفت اما زیر بار خرید گوشی نمیرود که نمیرود، هنوز امید به پیدا شدن گوشیش دارد و با گوشیه قدیمیه عزیزش(همان ۱۱۰۰نوکیا) مشغول است.


*از پیدا کردن دونه دونه دوستانی که بی خانمان شده بودند بسیار خوشحالم.