مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام علیکم همگی

بفرمایید نهار، کاهو، هویج، لبوی دودی

جایتان خالی، اخر هفته در حال کدبانو گری بودم، لبو جان سوخت، با کلی دوندگی نجاتش دادم و الان طعم عالیه دود میدهد. چنین هنرمند دودی کاری هستم من.

یک اخرهفته عجیب غریبی داشتمها.مثل حسرت زده ها وارد استخر شدم، به جای شنا ، همچون بانوان ۹۹ ساله، در آب قدم زدم و نمیدانم چرا با دردی چندبرابر از آب بیرون آمدم. کوچه های پایییزی را قدم میزدم فهمیدم ویزا آمده، بدو بدو رفتم سراغش ،خرید کردم، گیج و ویج ویزا با خانه آمدم، آشپزی کرده ان، تمام کارهای کدبانوهای هنرمند را مثلا در خانه شبیه سازی کرده ام و حالا مانده ام که دقیقا چه کنم؟همسفر درگیر کارهای تمام نشدنی اش هست و به سختی برنامه میریزد که چطوری کارهای آنطرف را سازماندهی کند، من مشنگانه از غرب به شرق و جنوب و شمال اروپا را سرچ میکنم، پرپر میزنم برای بوسنی هرزگوین، نروژ،دانمارک، اون شهر قشنگه تو ایتالیا و باور نمیکنید همسفر چقدر عجیب و غریب منرا نگاه میکند و در نگاهش میخوانم که میپرسد، دقیقا فازت چیه عزیزم؟؟؟؟

* به هم ریختگی ذهنم دقیقا مثل همین پست است.

*من به طرز عجیبی در تحمل درد لوس هستم، هرجایم که درد میگیرد، حس میکنم از این بدتر نمی شود، الان هم که درگیر این کمردرد کوفتی شده ام، لامصب انگشت کوچیکه پایم را هم تکان میدهم، کمرم تیر میکشد.همه زندگیم گیر کرده به این کمردرد.

سلام علیکم

احوال شما؟ ظهر قشنگ پاییزیتون به خیر

اینجانب از استخر برگشته ام و جای شما خالی وسط درختهای محشر پاییزی منتظر همسفر هستم تا کارش را جمع و جور کنه و بریم به سوی خانه. اگر کمردرد جان اجازه بدهد و با هرنفسی درد را به همه جانم پمپاژ نکند، حال مست و ملنگ خوبی دارم و دلم میخواهد با همین پوزیشنی که اینجا و پشت پنجره نشستم حالا حالاها از جایم تکان نخورم.

آخر هفتتون قشنگ و پر از شادی

فعلا تا بعد

سلام علیکم جمیع دوستان

اینجانب بلاخره طلسم دکتر نرفتن را شکستم و به دلیل کمر دردی که از نظر خودم جزئی ولی کشنده بود، پا به مطب گذشتم، ولله حق داشتم نرم، با یک بیماری جزئی رفتم مطب و با کوهی از بیماریهایی جورواجور اومدم بیرون. آنچه که علم پزشکی به عنوان ایراد اسکلتی و مشکلات کمردردی شناخته است، این آقای دکتر به بنده نسبت دادند و اسمش را روی من گذاشتند و منرا از هر مدل نشستن و خوابیدن و فعالیتی که مورد علاقه ام بوده است منع کرده اند . فکرش را بکنید ، به من میگوید شنا نه. نیمی از وقت ما در مطب به چانه زنی برروی موضوع شنا گذشته است، هی من چانه بزنم، هی او ، هی من، هی او. فعلا قرار است مشابه تمام آنها که یک عمر مسخره شان کردم که چرا در استخر راه میروند، راه بروم، مدل خرچنگی.

خلاصه با کلی پیچیده شدن و له شدن و خرد شدن و قرچ قرچ صدا دادن زیر دستهای غول پیکر دکتر، از مطب بیرون آمده ام و الان همه وجودم درد میکند.

*چهارشنبه قشنگتون مبارک باشه درضمن.

#نیما

سلام

شبتون به خیر باشه الهی

انشالا که تعطیلات قشنگی را پشت سر گذاشته باشید. من روزهای خوبی داشتم، شنا کردم، فیلم دیدم، از فیلم خوشم آمد، ۴ مرتبه آنرا دیده ام، تازه توی گوشی هم ریختم ، توی سرویس وقتی دلم تنگش میشود، باز سراغش رفته ام و خواهم رفت( موضوعش هم هیچ ربطی به کودک و بی بی و جغله های مشابه نداره، کلا حال خوبی بهم داده)، خانه پدری رفته ام، موضوع نیما را با پدر و مادر مطرح کردم، علی رغم تصورم عجیبان غریبان بی سوال پذیرفتند (ممکن است آرامش قبل از طوفان باشد)، یک نامزدی رفته ام، تا جایی که تارهای صوتی ام یاری کرده اند، جیغ کشیده ام و سوت زده ام و البته با پاشنه بلند زمین هم خورده ام و در تمام خلوتهایم با تفکرات مغزم کشتی گرفته ام و چند باری هم در حد خفگی در آغوش همسفر گریه کرده ام و ذوق زده از باران زیبا، با تپلکهای خواهرک زیر باران مثلا رقصیده ایم و بلاخره امروز به کارخانه بازگشته ام.

* با برادرک حرف زده ام، لامصب چنان میفهمدم که انگار خود من است، برای آمدن نیما ذوقی کرده است و البته سفت و سخت کنارم ایستاده که مبادا رویاهای زنانه ام آسیبی ببیند در هیاهو و فوران هورمونهای مادرانه ام.

*میتونم روزی ده بار پست بگذارم و از زلزله درونم بگم، که چقدر میخواهمش و منتظرش هستم و چقدر نمیخواهمش و اَزَش فراری هستم تا آن حد که گاهی آرزو میکنم که پرونده زندگی ام همین روزها بسته شود و مجبور نشوم پای پسرک را به زندگیم باز کنم و مدل ترسناکی از زندگی را ببینم، از آن ترسناکها که نیما باشد و راستین نباشد و من هم باشم، اما ترجیح میدهم خیلی سراغ گوشی نیایم و اینجا چیزی ننویسم، اینطوری وسوسه نمیشوم که سراغ داستانهای تلخ فرزندخواندگی بروم، تجربه های بد دیگران بخوانم. فعلا سفت و سخت منتظر جواب سفارت کوفتی هستم، ذهنم را با فانتزیهای سفر مشغول کرده ام و به روی خودم هم نمی آورم که مصاحبه چقدر مشنگانه پیش رفت. سفرنامه های پرتقال را میگردم و عکسهای کوچه های دلفریب ایتالیا را میبینم و سعی میکنم وقتی همسفر میپرسد که میفهمی با خودت چند چندی ، خودم را به خریت محض بزنم.


سلام

صبح سرد و قشنگتون به خیر

یک عدد مریم منجمد با دستهای چروک و  شت داره پست میزاره،نمیدونم چرا دستهام  اینجوری میشن تو سرما، تازه یک لاک صورتی هم روی ناخنهام هست که به حول و قوه الهی تیکه تیکه لب پر شده و منتظر یکی هست که بیاد و درستش کنه.

جایتان خالی در مصاحبه سفارت گند زدم، یعنی ریشه گند از من نبود و دوستان مشنگی که اونجا نشستند تا کار فلک زدگانِ غرب دوست را راه بیاندازند مقصر بودند، اما از آنجاییکه کار من گیر آنها بود و دستم زیر ساطورشان، اعتراضم به جایی نرسید. فعلا منتظرم ببینم چه می شود.تنها کاری که کردم این بود که به سفارت فخیمه ایمیل زدم و درد دل کردم که آقا شما اومدید درستش کنید ، زدید چشم قضیه را هم کور کردید. اگر جواب درست و حسابی دادند انشالا امیدوار میشوم که زندگی هنوز خوشگلیاشو داره.

یک سوتی داغون هم در زمینه عکس دادم که میام تعریف میکنم، الان وقت لاموجود.

فعلا تابعد