مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام، شبتون به خیر باشه الهی

دلم پر میزد که بیام اینجا، به حول و قوه الهی ظاهرا دکل کشتی به کابل اینترنت خورده بود و دوباره قطع شده بود.

روز و روزگار عجیبی میگذرونیم. خیلی عجیب. دعا دعای ته دلم اروم و منطقی بودن و دور از جو بودنه. یادمه اولینبار که سرود یار دبستانی را شنیدم بند بند دلم میلرزید، با تمام وجود میخوندمش، خیلی خیلی جوان بودم و با مغزی پر از خالی، با تجربه ای در حد گوش کردن به چندتا رادیو جورواجور و چندتا کتاب خوندن و یک عالم رویا و آرزو.خیلی اتفاقها افتاد، خیلی روزها گذشت . 

این روزها، تو این شلوغیها، تو این روزگار پر از شعارهای هیجان انگیز و رنگ به رنگ، تو روزهایی که ایمان دارم اگر از ده نفر بپرسی چه میخواهی و چه نمیخواهی، چندتایی نمیدانند چی نمیخواهند و اکثرا نمیدانند چی میخواهند، عجیب یاد حس و حال ان روزهایم می افتم.این روزها، صبح که هنوز ستاره ها چشمک چشمک میزنند تو تاریکی آسمون، از ته دلم ارزو میکنم الهی که امروز خون کسی به زمین نریزد و حقیرانه ته دلم الهی شکر میگویم که برادرک نیست، بی اخلاقی است، غیر انسانی است که خیالت راحت باشد عزیران تو دور از خطر هستند ولی باور کنید وقتی پای تلفن با پدر صحبت میکنم و میبینم که علی رغم دور بودن پسرکش چنان ترسیده است که هوار میزند بابا جان پای تلفن حرف نزن، یک موقع شنود دارند، وقتی یاد روزهای تلخی که در پیچ و خمهای قلعه هزار وحشت داد.ستانی گذشت می افتم، بی رحمانه میگویم الهی شکر که دور است، هزار بار میگویم الهی شکر که دور است، بماند که گاهی از دوری نبودنش زار زار میزنم .

سلام

نزدیکهای صبح به خونه رسیدم، برادرک راهی شد و البته حالم الان توصیفی نداره. از خواب که بیدار شدم کمی توی خونه چرخیدم تا شاید ذهنم باز بشه و یادم بیاد باید چکار کنم. البته هنوز در حال فکر کردن هستم و گیج گیج خونه درهمم را نگاه میکنم . غیر از رفتن برادرک و دلتنگیش که نمیدانم چرا هر بار تازه تر میشود و انگار قرار نیست هیچ وقت عادی بشه، هر چقدر جا داشتم از یکی  دو مسئله دیگر هم آنقدر حرص خورده ام که تمام مویرگهای سرم به اعتراض خودشان را دارند میکشند.

روزگاری میگذرانیم‌دوست داشتنی.

سلام

صبح زیبا و دل انگیز و انشالا بی حادثتون بخیر

اینجانب امروز صبح چشم در خانه پدری بازکردم و منتظریم تا انشالا ته تغاری خانه را با سلام و صلوات راهی کنیم زودتر برود تا بلکه حداقل یک نفر از خاندانمان در این بلبشو جان سالم به در ببرد و نام نیکمان را زنده نگهدارد.

من هم مثل شما هفته پر استرس و متفاوتی گذراندم.یک جورایی تو شوکم. خیلی چیزهایی که همیشه برای دیگران دیده ام و تصور کرده ام برای خودم اتفاق افتاده و خلاصه که روزگار متفاوتی میگذرانم.

چهارشنبه هفته قبل، خسته از کار برگشته، وسایل سفر را اماده کردیم و لباسهای بیرون رفتن را هم اماده گذاشته بودم. با راحتترین لباس ممکن دراز کشیده و در حال استراحت بودیم تا ساعت ۱۲  بشود و به سمت فرودگاه و برداشتن برادرک برویم که شروع شد.

میدانید قویترین فکرها در ذهنم چیا بود؟ اگر بلایی سر برادرک بیاید؟ اگر این راه آمده باشد تا اینجا و دیگر برنگردد؟

لحظه ای که توی کوچه و جلوی اپارتمان ایستاده بودم به خونمون فکر میکردم، به دونه دونه حرصهایی که تو ساخته شدن این خونه خوردم، به ریال به ریالی که برای خرید این خونه جمع شد و هر لحظه احتمال نداشتنش و نیست شدنش و نیست شدن تمام تلاشها و حرص خوردنها.لمس کردن زلزله،لمس کردن ترس، از دست دادن و گذاشتن و فرار کردن ،خیلی چیزها را تو آدم تکون میده. انشالا که خدای مهربون همه را ازشرخشکسالی ،زلزله، الودگی، موش'زنده خوار،مدل به مدل سرطان،دروغ،دروغ و بازهم دروغ حفظ میکنه.

و اما برایتان از بودن برادرکم بگویم:

الهی که خواهرش به قربانش برود که وقتی هست، انگار که هیچ وقت نرفته، انگار که همیشه بوده. دیشب دیروقت و بیخبر رسیدم خانه پدری. مادر در حال اتو کردن لباسهای دردانه اش بود. دیدم که یقه پیراهن را بوسید. دیدم که چطور لباسها را تا میزند و مواظب خط اتویش هست(اتوکاری مامان من افتضاحه در شرایط معمول). میدانید گاهی دلم میخواهد تمام باعث و بانیهای مهاجرت را لعنت کنم، همه انها که عزیزانت را دور دور میبرند، حتی اگر جاهای خوب خوب ببرند، حتی حقوق ماهانه را به یورو جوری بدهند که بار ده ساله را چندماهه ببندند.حتی اگر هزار و یک مدل حق و حقوق شهروندی داشته باشند، حتی اگر خیلی چیزها داشته باشند.

مادرک در حال پختن کتلت هست، از همانها که مدل خودش هست، یک سوراخ وسطش دارد. خیلی هم خوشمزه هست. مخصوص پسرکش، لعنتی حتی اشک میریزد، دعوایش کرده ام که حق ندارد روز آخری عزای رفتن پسرش را بگیرد و دل پسرش را خون کند اما خوب مادرانه هایش قول و قرار گوش نمیدهند.