مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

شبتون بخیر باشه الهی.

شنبه با مزه ای داشتم، محبور شدم وسط دستشویی شرکت با مدیر جانم در مورد چندتا موضوع صحبت کنیم. فکرش را بکنید، من و ایشون، یکی در حال ورود، یکی در حال خروج( محوطه دستشویی، نه خود خود دستشویی) همدیگر را دیدیم و آنقدر من بیچاره کم‌میتونم به ایشون دسترسی داشته باشم که یک دفعه همانجا سر صحبت باز شد و امروز تمام تصمیماتمون عطر و بوی دستشویی داره(گلاب به روی مبارکتون).

*وضعیت فشار خون من و همسفر کاملا با هم‌متفاوته. یعنی فشار مینیمم ایشون از فشار ماکسیمم من بیشتره. شرایط جسم و جان من که رو به راه باشه، فشار خونم ۹ هست، برخلاف دیگران هم که استرس و عصبانیت و هرمدل تنش روحی و روانی فشارشون را میبره بالا، فشار من سقوط آزاد میکنه و خیلی روزها کمی زیر ۸ می ایسته و خوب نتیجه اش هم خیلی خوشایند نیست و همینجوری سرگیجه هست که وجود داره و میل به بیهوشی(فقط میلش هست و خودش اتفاق نیفتاده، حتی یکبار هم نشده من غش کنم و همسفر رمانتیک گونه نزاره من بی افتم). این فشار داغون بنده تا حالا زیاد کار دستمون داده. همین امروز به دلیل عجیب غریب نشستن من در سرویس( یک روزی تعریف میکنم که چقدر داغون رو صندلیه سرویس میشینم) و کمی مسائل دیگه اینجانب در زمان عبور از خیابان دچار سرگیجه شدم و فکرش را بکنید مجبور شدم در میان درختها و گل و بلبلهای وسط بلوار روی زمین بنشینم. نم نم باران هم که میبارید، باور کنید هیچ فرقی با دخترکان خیابان گرد نداشتم.

*ذهنم شلوغ و به هم ریخته هست. شما هم‌حس میکنید الکی هی میام اینجا و الکی الکی میخوام بنویسم

جمعه ای که تمام شد

سلام

شب جمعتون بخیر باشه الهی

جمعه شب که میشه، همینطوری که موچین به دست (به اینکار اعتیاد دارم) جلوی آینه دنبال ریز ریزهای پشت ابرو میگردم، هفته پیش رو را تو ذهنم بازسازی و پیش بینی میکنم. برنامه های مهم کاری، برنامه های مهم شخصی، تلفنها و تبریکات خانوادگی که همه را خواهرک هی تاکید میکنه که یادت نره به این و  اون زنگ بزنی(در ۹۹ درصد مواقع یادم میره و چندباره یادم میندازه) و البته در کنارش کارهایی که نباید انجام بدم (معمولا من نبایدهای زیادی دارم) خلاصه هر چیزی که تو ذهنم پررنگه، یک جورهایی تو ذهنم میچینم و مثلا آمادگی روحی و روانی را تو خودم ایجاد میکنم.

امشب خیره به آینه که بودم، ذهن  و خیالم پرواز کرد، نه به کارهای خودم، نه به تکرارهای کاری،نه به همه روتینهای هفتگی ،  به حال و هوای سخت عزیزی.

گاهی دیگری که توی درد می افته، انگار یکی آب یخ میریزه روی سرت و حالتو جا میاره که چقدر الکی الکی زندگی را سخت میگیری.

تو خط اَبرو رفتم و فاجعه ساختم، همچین خوشگل تو عالم هپروت کج و داغونش کردم.

دردها میگذرند، روزهای سخت هم‌میگذرند  ایکاش که برای تو راحتتر بگذرد. 

*با جو کدبانوگری امروز نزدیک بود خانه را به آتش بکشانم. گفته بودم قصد سرو کله زدن با فر و دسر سازی و قرطی بازیهای این مدلی دارم؟ به عشق تیرامیسو برای اولین بار ساختمش. نمیدانم کجای کار قرو قاطی شد و فر  آتش گرفت . خدا را شکر همسفر بود،  چون تنها عکس العمل من در مواقع بحرانی خشک شدن است و از کار افتادن تمام اندامهای حرکتی است.لیدی فینگرهای در حال پخت را با سختی نجات دادم اما کل آشپزخانه به فنا رفت.

الکی نمیگم اما باور کنید طعم نهایی دسر که از میان آتش و دود و خاکستر بیرون آمد فوق العاده شد.

میان‌این‌همه هیاهو‌،

تو آن آرامشی باش که یکباره نازل می شود.

صبحتون بخیر

شما با یک دختر بچه لوس جیغ جیغو که تو مهمونی بهتون میچسبه و پی پی هم کرده و بوی فراوانی هم از خودش متصاعد میکنه و ول کن شما هم نیست ، چکار میکنید؟

خلم کرد دختره مشنگ

سلام

یک دسته گل تپل گل زرد هدیه گرفتم، سرم را درونش فرو کردم و تمام استرس و حال و هوای بد روز قبل را توش فرستادم و خودمو اروم کردم.بوش بد بود اما حالمو خوب کرد.

*چندباری برای آوردن عطر خوش کیک پزی و شیرینی پزی ، بسته های مختلف و رنگ به رنگ را خریدم اما از شما چه پنهان فقط ظرفیت کابینت اشغال شد. امروز یک یالا مریم‌پاشو گفتم و رفتم سراغشون تا ببینم چه میتوان کرد. نشان به آن نشان که برای هر بسته یک چیزی کم بود، برای چیز کیک، پنیر خامه ای نداشتم، برای تیرامیسو نه پنیرش را داشتم و نه خامه قنادی، برای کیک ساده هم کلا نه شیر موجود بود و نه تخم مرغ. دقیقا فهمیدم دلیل میل به آشپزیم موجود نبودن موارد ذکر شده بود.  خیلی خانمانه، کتاب به دست برگشت تو تخت تا همین الان.

* من از مدل خاله های خواهر زاده بی ادب کن هستم. از بازیهای جدیدی که با تپلکهای خواهرک راه انداختم  ایمو بازی و مدلهای مختلف زبان درآوردن هست. تمام حسهای بد آدم دود میشود و به آسمان میرود. قه قه ای میزند جیگر خاله و حیف که نمیشود از پشت گوشی گازش گرفت و لهش کرد.