مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

خسته نباشید از بدو بدوهای زندگی

من توی کارخونه  با تیپهای مختلف و آدمهای جورواجوری طرف هستم، کارم هم به خیلی از واحدها گره میخوره و خلاصه از صبح تا شب مشغول کشتی گرفتن روحی و جسمی با مدل به مدل آدم جورواجور هستم. با خیلیها کلنجار میرم و هیچ کسی مثل آقایان آچار به دست واحد فنی پوست منرا غلفتی نکنده اند. یعنی بدقول، اعصاب خورد کن تار از خودشون فقط خودشون هستند و خودشون. هربار کاری باهاشون داشتم، دونه دونه موهای روی سرم سیخ سیخ شده.امروز هم جایتان نه چندان خالی، اوضاعی داشتم و دارم.

راستی ، بفرمایید نهار، هویج و کرفس و یک عالمه علف دیگه

سلام

دوست داشتنی ترین فصلهای سال برای من پاییز و زمستونه، دلایل زیادی براش دارم، هوا سرد میشه، برف و بارونش، رنگ و وارنگ شدن و در نهایت بدون رنگ شدنش و‌...و البته طولانی شدن شب. عشق میکنم صبح که میام بیرون ماه را جلوی خودم‌میبینم. تو فرصتی که همسفر استارت ماشین را میزنه و از پارکینگ ماشین را خارج میکنه، من و ماه گپ میزنیم و در نهایت ازش قول میگیرم که از اون بالا حواسش به اوضاع داغون زمین باشه و از رابطه دوستانه خودم و خودش سو استفاده میکنم تا حواسش ویژه به عزیزان من باشد، همه همه عزیزانم.

*تو این چند ماه فرصتی هست تا موقع برگشت از کار هم توی مسیر چشم تو چشم ماه باشم و بازهم حرف بزنیم. حال و هوایی داریم تو این تاریکیهای بلند، جایتان خالی

شنیدنیهای مد روز:

بیا پیشه دلم باش یکم یا بیا و بیفت از چشمم یا که این دلو از جاش بکن ماه من

خداوکیلی...

سلام

باور میکنید آدم اینقدر شکمو باشه و به عشق تیرامیسوی خودش ساخته و چای  از سر کار بیاد خونه و اصلا تمام سختی کار را با همین امید از سر بگذرونه؟ حتی اگر تیرامیسو کم کم خیس خورده و بیخود هم شده باشه، اوووووم، جاتون خالی. امشب بلاخره تمام شد.

*هی تیکه تیکه از خواب بدم میاد تو سرم. همسفر جان پیشنهاد دیدن یک فیلم توپ(!!!!) را داد تا ذهنم تغییر فاز بده.برای دیدن فیلم دوتا دست کم آوردم. مجبور شدم به همین دو دست موجود قناعت کنم و با دو تا انگشت گوشهایم را بگیرم و با دوتا انگشت روی چشمهایم را بگیرم. اینجانب توانایی دیدن و شنیدن هیییییچ صحنه خشنی را ندارم. تهدیدش کردم اگر همان کوچولو کوچولوهای خشنی که به گوشم رسید امشب هم خوابم را به هم بریزه، قطعا بیدارش میکنم و نمیذارم بخوابه.


سلام

زمان نهار شده و من گیج گیج میزنم از بی خوابی. دیشب را بد خوابیدم و تا صبح هر ساعت بیدار شدم و هی خوابیدم و ادامه یک خواب بد را دیدم. ساعت ۶ که مشغول آماده شدن برای کار شدم، دلم طاقت نیاورد صبر کنم. به همه انها که در خوابم بودند و امکان پیغام رسانی به ایشان موجود پیغام دادم و در خواست کردم در اولین لحظه بیداری یک سلام خوبم برای من بفرستند. پررنگتر از همه هم در خوابم برادرک بود و دوست جانی. مغزم سوخت از دیدن صحنه های بد خوابم.

راستش من اصلا عادت به بد خوابیدن ندارم و معمولا فاصله خوابیدنم و قصد کردنم برای خوابیدن کمی کمتر از یک دقیقه هست. اصلا نمیدونم دیشب چرا اینطوری شد، از همه بدتر هم دیدن خواب عمیق همسفر بود، خدا وکیلی طاقت این یکیو ندارم که من بد خواب باشم و او در خواب عمیق.

*وقت نهار نازنینم تمام شد. فعلا