مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

صبح زیبا و دل انگیز و انشالا بی حادثتون بخیر

اینجانب امروز صبح چشم در خانه پدری بازکردم و منتظریم تا انشالا ته تغاری خانه را با سلام و صلوات راهی کنیم زودتر برود تا بلکه حداقل یک نفر از خاندانمان در این بلبشو جان سالم به در ببرد و نام نیکمان را زنده نگهدارد.

من هم مثل شما هفته پر استرس و متفاوتی گذراندم.یک جورایی تو شوکم. خیلی چیزهایی که همیشه برای دیگران دیده ام و تصور کرده ام برای خودم اتفاق افتاده و خلاصه که روزگار متفاوتی میگذرانم.

چهارشنبه هفته قبل، خسته از کار برگشته، وسایل سفر را اماده کردیم و لباسهای بیرون رفتن را هم اماده گذاشته بودم. با راحتترین لباس ممکن دراز کشیده و در حال استراحت بودیم تا ساعت ۱۲  بشود و به سمت فرودگاه و برداشتن برادرک برویم که شروع شد.

میدانید قویترین فکرها در ذهنم چیا بود؟ اگر بلایی سر برادرک بیاید؟ اگر این راه آمده باشد تا اینجا و دیگر برنگردد؟

لحظه ای که توی کوچه و جلوی اپارتمان ایستاده بودم به خونمون فکر میکردم، به دونه دونه حرصهایی که تو ساخته شدن این خونه خوردم، به ریال به ریالی که برای خرید این خونه جمع شد و هر لحظه احتمال نداشتنش و نیست شدنش و نیست شدن تمام تلاشها و حرص خوردنها.لمس کردن زلزله،لمس کردن ترس، از دست دادن و گذاشتن و فرار کردن ،خیلی چیزها را تو آدم تکون میده. انشالا که خدای مهربون همه را ازشرخشکسالی ،زلزله، الودگی، موش'زنده خوار،مدل به مدل سرطان،دروغ،دروغ و بازهم دروغ حفظ میکنه.

و اما برایتان از بودن برادرکم بگویم:

الهی که خواهرش به قربانش برود که وقتی هست، انگار که هیچ وقت نرفته، انگار که همیشه بوده. دیشب دیروقت و بیخبر رسیدم خانه پدری. مادر در حال اتو کردن لباسهای دردانه اش بود. دیدم که یقه پیراهن را بوسید. دیدم که چطور لباسها را تا میزند و مواظب خط اتویش هست(اتوکاری مامان من افتضاحه در شرایط معمول). میدانید گاهی دلم میخواهد تمام باعث و بانیهای مهاجرت را لعنت کنم، همه انها که عزیزانت را دور دور میبرند، حتی اگر جاهای خوب خوب ببرند، حتی حقوق ماهانه را به یورو جوری بدهند که بار ده ساله را چندماهه ببندند.حتی اگر هزار و یک مدل حق و حقوق شهروندی داشته باشند، حتی اگر خیلی چیزها داشته باشند.

مادرک در حال پختن کتلت هست، از همانها که مدل خودش هست، یک سوراخ وسطش دارد. خیلی هم خوشمزه هست. مخصوص پسرکش، لعنتی حتی اشک میریزد، دعوایش کرده ام که حق ندارد روز آخری عزای رفتن پسرش را بگیرد و دل پسرش را خون کند اما خوب مادرانه هایش قول و قرار گوش نمیدهند.


نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه پنج‌شنبه 7 دی 1396 ساعت 08:58

مریم عزیز می تونم اگر فضولی نباشه بپرسم شما چند ساله ازدواج کردی.
البته ببخشید

سلام. خیلی سالهاست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.