مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

هفت ماهگی

حسش نبود که تیتر امشبم را مثل شبهای قبل با شکل مریم و فلان قرار دهم، دارم کم کم بعضی   نداشتنها را قبول میکنم و هنوز آنقدر حساس هستم که با قرار گرفتن اسم فیلم امشب و اسمم باز عقبگرد کنم و‌گند بزنم به تمام تلاشهای مثلا خودسازی،‌پس بی خیال

فیلم امشب کمی خوب بود و کمی بد، راستش یک چیزی کمی امسال اذیتم کرد، خسته کننده بود وقتی هرشب تو هعر فیلمی راه به راه فحش و ناسزا شنیدم، سیگار پشت سیگار  دیدم، هرشب یک عالم تلخی، نمیدونم مد شده، با کلاستره، جذابتره، چیه که اینقدر همه دوست دارند فیلمی بسازند که طعم دهانت مثل زهر کنه، میدونم دنیای واقعی همینه، جامعه همینه، ولی واقعا هیییییییچ موضوعی برای کمی امیدوارانه تر ساختن وجود نداره؟ دونه دونه فیلمها نسبت به سال قبل بهتر بود اما یک امید بیشتر، یک کم  شادمانیه بهتر،‌یک کم قشنگیهای زندگکی را نشان دادن خیلی زیاده خواهیه؟


سلام

شده تا حالا هی با کلمات اشتباه جلوی دیگران سوتی بدین؟ به خصوص جلوی دیگرانی که مهم هم باشند؟ یک هفته هست که چندتا کلمه را هیییییی جابجا میگم، جلوی کی؟ جناب مدیر عامل نازنین و یکی دو‌مدیر میانی.

دوستانی که تو شرکت داروسازی کار میکنند با رفرنس تست USP آشنا هستند، دوستانی که بازهم توی کارخونه کار میکنند با UPS که من فقط میدونم تو قطعی برق مانع از قطع شدن برق دستگاه میشه و از عملکرد دقیقش اطلاعی ندارم را هم میشناسند، احتمالا همه دوستان با اصطلاح USB آشنا هستند، من هم با همه اینها آشنا هستم ولییییییی، یک هفته هست مغزم قاطی کرده و آنقدر توی این یک هفته این سه تا کلمه را جلوی عالم آدم جابجا گفتم  که حیثیت برام نمونده، باور کنید الان دیگه موقع حرف زدن هنگ میکنم که کدوم کدومه . فکر کنم مبتلا  به بیماری جابجایی کلمات شدم.

*دوست دارم حالا که روزهای پایانیه جشنواره هست یک پیشنهاد به برگزار کننده ها بدم، میشه از سال بعد تو تابستان جشنواره برگزار بشه؟ قول میدهم  اسمش همین بماند، تازه اینجوری یاد و خاطره این دهه پر گههههههر در هر دونیمه سال گرامی داشته میشه.شبها خیلی سردهههههههه، یخ کردم.

مریم و لانتوری

آنقدر در مورد فیلم و سانسهای ویژه اش و استقبال مردمی شنیده بودم که منتظر دیدنش باشم، احتمالا خیلیهای دیگه هم منتظر بودند چون امشب اوضاع سینما فاجعه بود، خیلی عجیب غریب تعداد زیادی صندلی به بیشتر از یک نفر فروخته شده بود و یک عالم دردسر و بحث درست شده بود، فکرش را بکنید مردم هنردوست بخواهند دست به یقه بشوند برای دیدن فیلمی که میتونه عوارض گاهی عصبانی شدنهای عجیب غریب را نشان بدهد، طبق معمول سینما دوستان زیادی به همراه کودکان عزیز برای دیدن فیل اومده بودند، آنهم فیلمی که حداقل من دقایق زیادی گوش و‌چشمم را بستم و ...تازه اگر میدانستم قرار است چی ببینم اقلا ریمل نمیزدم.

یکی از همین نوگلهای عزیز پشت سر من تا خود لحظه آخر با پایش به صندلی کوبید و کلا منراآماده دیدن فیلم کرد .

لانتوری جان با یک ریتم اعصاب خورد کن (شما در کنار ضربه های آن کودک پشت سری بخوانید دیوانه کننده)شروع شد و با یک عالم چلیک‌ چلیک صدای عکس گرفتن و لحظه ای که میخواستی دیگه از دستاش کلافه بشی و  روح همه تعریف کنندگان را نوازش دهی توی یک مسیری میافته که اگر قبلا هم سر این موضوع با خودت درگیر بوده باشی، میتونی حسابی به هم بریزی و ...

*اگر اجازه پخش فیلم داده شد و  تکه تکه اش نکردند و اگر دوست داشتید دقایقی زیاد درد را توی جسم و روحتون حس کنید فیلم را ببینید.

*الان خیلی منگم، کلا فقط اومدم که بنویسم تا یک‌کم ذهنم آروم بشه، اگر حالم خوب بود  دوست داشتم تمام حس و حال دردناک فیلم را باهاتون درمیون بزارم و بگم که جدا از یک عالم  چیزهای حرفه ای  که من ازشون سر درنمیارم و جزء اشکالهای فیلم بود، داستان فیلم منرا دیوانه کرد و البته که هممون میدونیم دوست داشتن یک فیلم یک چیز کاملا سلیقه ای هست.

*همیشه من و همسفر یک رسم همینجوری داریم که وقتی از سینما بیرون می آییم، من شروع میکنم به خب، خب گفتن تا بلاخره نطق ایشان باز شود و یک مکالمه در مورد فیلم داشته باشیم و همینجا بگم که  در ۹۹درصد مواقع هیچ نظری از هم را قبول نداریم، اینکه چرا من خب خب را شروع میکنم، معمولا به این دلیله که بنده ایشان را به سالن میکشانم و یکجورایی حس میزبانی فیلم دارم و  معمولا همیشه  توی اکثر فیلمها یک چیزی برای دوست داشتن دارم،برخلاف ایشون.  اما امشب، تا همین الان من لالم و نتونستم بگم خب خب و همسر طفلکی نگرانهدو یک بند داره میگه خب، پسرچی شد خب؟

*کمی بیش از اندازه ناجوانمردیه که لانتوری در هیییییچ شاخه ای کاندید نشده، نه؟

اینجانب خسته و کوفته رسیدم خانه و در حال آماده شدن برای رفتن و دیدن لانتوری میباشم اما...یک چیزی امروز خوردم و باهاش آشنا شدم که منرا به حال خفگی رسانده، گفتم اینجا هم اعلام کنم که اگر شما هم مثل من از عاشقان مشتقات بادمجان هستید، غذای محشری که اسمش را هم درست نمیدانم و فقط میدانم اهل شمال هست و گردودارد و بادمجان و چیزی مثل کال کباب، یا بادمجان کبابی یا نمیدونم چی به آن میگن و طعمش محشرررررر است.از آتهایی که میشود خورد تا مرد.

مریم و آب نبات چوبی

معمولا آب نباتها طعم خوبی دارند، اما این آب نبات از آن چرتهایش بود، بد طعم و بد برنگ.

والا ما که غیر از دوساعت فحش و ناسزا که ظاهرا مد این روزهای خیلی فیلمهاست، چیز دیگری گیرمان نیامد، اما انشالا دوست داران سحر. قریشی و ادا اطوا های مشنگش فیلم را بپسندند.فحشی شنیدم امشبها...