مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

از آخرین مرتبه ای که من بدون همسفر تو خونه بودم خیلی گذشته. امروز که پیغام داد مجبوره تا دیروقت بیرون از خونه باشه، اولش کلافه شدم. چون کلی کار انجام نداده داربم و فردا شب هم مسافریم. ولی کمی بعد حس خوب تو خونه تنها بودن و در را رویش باز کردن به سراغم اومد. شنیدن صدای ماشین که میاد تو پارکینگ و باز کردن درب خونه قبل از زنگ زدن، از دوست داشتنیهای منه.



سلام. شبتون به خیر باشه الهی.

یک عدد مریم ژولی پولی داره اینجا مینویسه. اخر هفته گذشته را بعد از چند هفته بلاخره در خانه پدری گذراندم و با توجه به سفر در پیش رویم در آخر هفته، وسایلم خیلی به کمد برنگشتند و در حالت انتظار ورود به چمدان هستند.

جایتان خالی در خانه پدری، میدانید هربااااار که به آنجا میروم مادرکم چی برایمان اماده کرده است؟کتلت،کتلت نازنین در کنار سبزی خوردن که من میمیرم برایش و به علت تنبلی فراوان حس پختنش و پاک کردنش را ندارم. مادرک میداند و هربار میپزند و پاک‌میکند. کتلتهایش هم برند خودش هست، گردالی با یک سوراخ که واقعا نمیدانم چرا انرا در کتلت میگذارد.هربار که غذا را میخورم و تربچه ها را که میدان عمدا به سبزی فروش  گفته بیشتر بگذارد را گاز میزنم ته دلم میخواهم لپ تپلش را ماچ کنم .

مدتهاست نتوانستم همراه همسفر در خانه مادرش باشم، بارها و بارها قول دادم و قرار گذاشتم، اما هربار به دلایل کاری قرارم به هم خورده است. چشمتان روز بد نبیند، برای تعطیلات اول مهر با خیال راحت قول داده بودم که همراهش باشم و انشالا چند روزی را دور از کار و کارخانه باشم اما... چشمتان روز بد نبیند، ایمیل مدیر جانم را با سابجکت ممیزی دیدم یک چیزی ته دلم گفت واااای، مریم بیچاره شدی،اینبار واقعا همسفر طلاقت میدهد. ماجراهای ممیزی کارخانه مارا هم که میدانید، سالی ۱۲ بار مدل به مدل ممیزی داریم. الحمدالله اوضاعمان هم هرمرتبه جوری است که دو برگه A4 عدم انطباق میخوریم. خلاصه که بله، به لطف حضور ممیز از بلاد کفر و بی خیالی شخص ممیز نسبت به تعطیلات توپ مهرماه، تاریخ ممیزی اینگونه شد:۵،۶،۷ مهرماه. یعنی چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه و اینگونه تعطیلات طلایی دود شد و من ماندم و همسفری که خدا وکیلی این مرتبه گناه دارد.

با هزار مکافات چهارشنبه را مرخصی گرفتم و انشالا برای جبران تمام قرارهای کنسل شده با همسفر، این آخر هفته میروم دست بوس mother-in law.

میدانید مکالمه من و مدیر جان سالی یکبار که من یک مرخصی ناقابل میگیرم چطور پیش میره؟مرمر جان، میدونی که ممیزی نزدیکه؟ به نظر الان موقع مناسبیه که شما نباشی؟ برات امکان نداره هفته دیگه بری؟  مگه تازه مرخصی نبودی؟ کارشناسات که هستند؟ تلفنت که روشن هست؟  در دسترس باش.  جوابهای مشنگانه من میدونید چطوریه؟ بله، نخیر، متاسفانه نه، نخیر، بله، بله حتما. همسفر راست میگوید که روی پیشانیت نوشته مدیرجان من ... خوبی هستم، هرچقدر میتوانی بار روی دوش من بگذار.



توی سرویس و تو را ه خونم. دارم فکر میکنم چقدر خوبه که ساعت ۵:۱۵ میشه. چقدر خوبه که خونه هست، حتی اگر کوچک هست، حتی اگر ۷۲ متر هست، یک خوابه هست. چقدر خوبه  کتری چای هست، یک فنجان ( فنجان که نه، کمی بزرگتر از فنجان)هست، یک ظرف میوه، یک  جا هست که آدم بره توش و گوشه گوشه اش حالت را خوب کنه و حس و حالت را عوض کنه و تا فردا صبح بسازت و آمادت کنه برای یک روز پر از بدو بدو.

چقدر خوبه که خونم هست، همسفرم هستخودم هستم. من عاشق خونم هستم.

*نمیخوام غر کاری بزنم ولی.... گاهی کارخانه واقعا خ...ر هست


سلام

مجبور شدم یکی از بازرسین سالنم را کنار بگذارم. شش ماه به روشهای مختلف بهش مهلت دادم و باز روال خودش را داره.از دیروز تا حالا هزار جور پیغام فرستاده و قسم و اصرار و... حالم را بسیا ربد کرده. اصرار و التماس دیگران اذیتم میکنه و دوست ندارم و خدا میدونه که چقدر تلاش کردم درست کار کنه و نخوابه و گند نزنه تو محیط کار.

از طرفی هم ادم عصبی هست و دلشوره دارم که از فاز اصرار بره تو فاز تهدید و یک بلایی سرم بیاره.خلاصه که این هم از روزگار الان ما.
شهریور ماه که شروع میشه، حالم بهشتی میشه، بوی پاییز که صبحهای اول وقت تو هوا پیچیده وخنکهایی که پوست را مور مور میکنه و تاریکتر شدن هوا و...خبر میده که مریم خوشحال باش، پایزجانت داره میاد.