مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است


سلام

مجبور شدم یکی از بازرسین سالنم را کنار بگذارم. شش ماه به روشهای مختلف بهش مهلت دادم و باز روال خودش را داره.از دیروز تا حالا هزار جور پیغام فرستاده و قسم و اصرار و... حالم را بسیا ربد کرده. اصرار و التماس دیگران اذیتم میکنه و دوست ندارم و خدا میدونه که چقدر تلاش کردم درست کار کنه و نخوابه و گند نزنه تو محیط کار.

از طرفی هم ادم عصبی هست و دلشوره دارم که از فاز اصرار بره تو فاز تهدید و یک بلایی سرم بیاره.خلاصه که این هم از روزگار الان ما.
شهریور ماه که شروع میشه، حالم بهشتی میشه، بوی پاییز که صبحهای اول وقت تو هوا پیچیده وخنکهایی که پوست را مور مور میکنه و تاریکتر شدن هوا و...خبر میده که مریم خوشحال باش، پایزجانت داره میاد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.