مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

احتمالا از خواب اصحاب کهف بیدار شدم

مدتها قصد خرید یک ضد آفتاب ایرانی داشتم و فرصت نمیشد، بلاخره امشب گذرم به داروخانه افتاد و رفتم پای صندوق، چند دقیقه توی شوک قیمت رفته باشم خوبه؟هی به آقاهه میگم، من میدونم اینها قیمتش  این نیست، من خودم ۳۰۰۰تومان اینها را خریدم. باورم نمیشد روی خود کرم هم قیمت ۱۶۰۰۰ خورده، اصرار دارم که اشتباهی شده، با اصرار همسفر و فروشنده مجبور میشم فکر کنم آخرین بار کی کرم خریدم، مطمئن بودم همین چند ماه پیش بوده اما با فکر زیاد یادم افتاد که بنده چندساله کرمی غیر وطنی گرفتم با قیمت بالا و آنچه فکر میکردم همین دوماه پیش بوده، مال سال۱۳۸۷ بوده نه دوماه پیش.با همسفر شرط بسته بودم که قیمت اشتباه شده ، اما به قول همسفر الان مرطوب کننده ساویز ۳۰۰۰تومان پیدا میشه که ضد آفتاب اینقدر باشه؟

عوارض گرما و کم‌خوابی و‌کم آبی بدجوری پیدا شده.

کمرنگی من را به لطف خودتان ببخشید، درگیر همان چرخاندن چرخ صنعت  بودم.


دردسرهای یک همسر

دوستان سلام وصبح بخیر،

قبل از هرچیز یک غر وبلاگی بزنم، تا ما اینجا مهاجرت کردیم و اومدیم کمی به رنگ وروی اینجا عادت کنیم، اینجا تغییر دکور داد و مدل عوض کرد، یعنی گیج میزنمااااا اساسی.

*این همسفر بنده، هر موقع پای خرید چیزی برای من باشه، هرطور شده کار منرا راه میندازه و از زمین و زمان بهانه میاره که باید این خرید زودتر انجام بشه، اما خدا نکنه پای خرید کردن واسه خودش وسط باشه، پدر منرا درمیاره تا یک چیزی بخره، دیگه کار به جنگ و جدل فیزیکی میرسه تا بتونم توجیحش کنم که پسررررررررررررررم اینقدر منرا دق نده، اینرا لازم داری بگیر  اما کو گو شنوا؟

یک نمونه اش پاسپورت، بله پاسپورت. پارسال من برای یک کار فورس مجبور شدم که پاسپورتم را بگیرم، به دلایل شرایط خاص مالی کمی تهیه همان پول اندک پاسپورت سخت بود اما ایشان هرطور بود کار را پیش برد و پاسپورت تهیه شد و البته به محض تهیه آن، ضرورت تهیه اش هم از بین رفت.از خود پارسال من دارم  جز جز میکنم که بیا برو پاست را بگیر، لازم میشه، هی پشت گوش انداخت، متاسفانه من هم نمیتوانم  برای پاس ایشان اقدام کنم وگرنه خودم کار را تمام میکردم، انقدر نگرفت تا الان، مجددا کار فورسی پیش امده که هر دو پاس لازم داریم ولی ایشان ندارند، باور میکنید یک هفته است به هرچه اداره پست و دفتر +110 هست سر زده پوشه تمام کرده اند و هنوز نیاورده اند؟

*به دنبال گم شدن گوشیه ایشان،  خودم را کشتم بیا برو گوشی بگیر، مجددا کو گوش شنوا؟ گوشیه نوکیا 1100 خود را بکار انداخته و هنوز امیدوار است گوشیش پیدا میشه. باطریه گوشیه قدیمی هم ایراد دارد و زود خاموش میشود و فقط تصور کنید چه حرصی میخورم من وقتی کارش دارم وگوشی خاموش شده. نمیتونم خودم هم براش گوشی بگیرم چون ادا اصولش زیاده وبه دلیل نرم افزارهای زیادی که روی گوشیش نصب میکنه لازمه خودش حتما بگه چی میخواد. مجبور شدم با هزار کلک سیمکارتش را روی گوشیه خودم بندازم وسیمکارت خودم را روی تبلت بگذارم تا حداقل  ببینه من بی گوشی هسنم و مجبور بشه گوشی بگیره  و البته که پوشت من کنده شده با این تبلت، معمولا  توی کارخانه در حال چرخشم و همراهی تبلت سخت است و درصورتیکه همراهم باشد هم تا پیدا شدن هندزفری از توی جیب شلوغ پلوغم برای حرف زدن دیگه تلفن قطع شده و البته کنار گوش گرفتن تبلت برا ی صحبت کردن هم کمی تا قسمتی جوکه. حالا توی خیابان ومکانهای عمومی و ...را تصور کنید که چی میشود.خلاصه که فعلا من بی گوشی شدم عملا و  بساطی دارم تا ایشان بلاخره تصمیم به خرید بگیرند.

*میدونید چی میتوونه حال آدم را اول صبح شادمان کنه؟ بیایی توی اتاقت و ببینی یک بسته رشته خوشکار نازنین که دوست داری سوغات همکارت هست از ولایت سرسبز شمال و تو هی یک لیوان بزرگ چای را درکنار رشته های آماده شده تصور کنی و اینگونه روزه داری کنی، شکمو هم  هستم، اشکالی نداره.


لال شدگیه مریم

سلام به روی ماهتون، انشالا که آخر هفته خوبی گذرانده باشید و پرانرژی هفته جدید را شروع کرده باشید، در مورد من که اینطور نبوده، یعنی علی رغم قول و قرار خودمان (خودمان یعنی من و همسفر) با هم برای اینکه این آخر هفته را هیچ کجا نرویم و صرفا در خانه تمام کارهای نکرده مان  را انجام بدهیم و کمی هم کمبود خواب را جبران کنیم، به دلیل تماسهای یکسره خاندان بنده با هردو‌گوشی و اعلام هزارباره اینکه شما دوتافقط به فکر خودتون هستید و انگار نه انگار خانواده ای هم وجود داره(شما ها که شاهد رفتنهای من به خانه پدری هستید) و تا وقتی خودتون برید بیرون کار ندارید و به اینجا که میرسید یک عالم کار دارید و اصلا بیخود میکنید روزه میگیرید، مگه آدم عاقل تو این گرما روزه میگیره و....من و همسفر برای حفظ روانمان مثل دو تا بچه آدم پاشدیم رفتیم ولایت دستبوس خاندان همیشه طلبکار بنده، که البته همه اینها به خاطر مهربانیه فراوان ایشان میباشد.

نشان به آن نشان که تمام این سه روز پدرجان مغز منرا خورد که تو نباید روزه بگیری، خیلی هم قشنگ و دلنشین به همسفر جان فرمودند این ...،نمیفهمه، تو چرا میزاری روزه بگیره، به همه اینها اضافه کنید که فرزند نوجوان دوست پدرجان هم به دلیل شوک ناشی از کم آبی و روزه بودن (البته من اطمینان دارم موارد دیگری هم بوده که من نمیدانم)متاسفانه به کما رفته و در نهایت فوت شد و ...خودتان رفتار پدر را با من تجسم کنید.آن نقطه ها را هم طبق میل پدر بنده پر کنید.

تمام نتیجه این سفر، کمی دیدن روی ماه خانواده بود، و البته یک دنیا کار انجام نشده در منزل، عزیزان شاغل میدانند که حضور در منزل در روزهای تعطیلی چقدر در انجام کارهای خانه نقش پررنگی دارد و الان در منزل بنده سگ میزند و گربه میرقصد و فقط شما تصور کنید که مشابه همین مکالمات تلفنی ذکر شده با خاندان بنده را با مادر همسفر هم داشتیم و باز تصور کنید که بنده زبانم لال است از اعتراض و قرار است تعطیلات هفته دیگر را هم توی این گرمای مریم کش به ولایت همسفر برویم و...،من دیگه هیچ حرفی ندارم.

*عینک جدید را تحویل گرفتم، هرچه فکر میکنم یادم تمی آید که من اینرا سفارش داده باشم، اما همسفر حی و حاضر شهادت میدهد که بنده با حال گرمازده و البته خشن شده با لجبازیه تمام همین بیریخت را سفارش دادم و باز من لال شدم که بگم، نه، من اینرا نمیخوام.

*مقادیر نسبتا زیادی پول نازنین لازم دارم برای هزار و یک کاری که در سرم است، لامصب هیچ طرح و برنامه ای بی پول انجام نمیشود و نخواهد شد، کجا رفت آن مریم شعار دهنده ده سال قبل که پول جزء هیچکدام از اولویتهای زندگیش نبود، غ... کرد از آن شعارها میداد.

*عصبانیت حس شده در این بند آخر کمی توضیح دارد که الان به دلیل گرمازدگی توان و حال توضیحش را ندارم، انشالا عمری باقی بود بعدا میگم.

تا سه نشه بازی نشه

سلام به روی گلتان

به نظر شما سه شنبه ای از این زیباتر پیدا میشه؟؟؟نه. اصلا سه شنبه ای که روز بعدش تعطیل باشه میشه زیبلترین روز دنیا.

جانم به رویتان بگوید اینجانب به دلیل حوادثی که طی دو روز گذشته برایم اتفاق افتاده بسیار محتاط شده، چون منتظر اتفاق سوم هستم.

روز گذشته در سالن تولید با عجله راه میرفتم نفهمیدم چی شد که دستگیره در شدیدا به بازویم برخورد کرد.شب که توی خانه موضع درد را بررسی کردم ، هرچی حساب کتاب کردم نفهمیدم چطوری دستگیره در میتونه بازوی بنده را کبود و داغان کنه، امروز که دوباره از همان سالن عبور کردم و لیز خوردم و دوباره همان ناحیه آسیب دیده قبلی داغان شد، فهمیدم که بله میشود. میشود که دستگیره ای با ارتفاع یک عالم کمتر به شما برخورد کند در حالیکه شما لیز خورده اید، خدا را شکر نادانسته از دنیا نمیروم.

من و همسفر یک میز غداخوریه کوچولوی دونفره داریم که بنده بسیار دوستش دارم، یادگاری از اولین حقوق سالهای خیلی قبل است و به دلیل شکل و شمایلش و کوچکیش هم بسیار در چشم مهمانهای خانه ما میباشد. وقت سحر، خوابالو میز غدا را چیدم ، همسفر مهربانانه منرا روی صندلیه خود نشاند تا بیشتر در معرض کولر باشم و خوابم بپرد و کمی غذا بخورم.چشمتان روز بد نبیند، همچین که مست خواب روی صندلی نشستم،  پخش زمین شدم، محل اتصال پایه به کفیه صندلی شکست. سغنی نمیدانید چه حس مشنگی دارد که خواب باشی و اینطوری روی زمین بیافتی و تازه بفهمی صتدلیه نازنینت هم برباد رفته. تازه بعد هم به دلیل  همان کوچکیه میز که ذکر شد مجبور باشی هرچه برروی میز چیده ای جابجا کنی، چون دیگر جایی برای نشستن نیست.