مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

هِلوووووووو اِوری بادی

خوبین شماها؟ اینجانب هم به لطف پروردگار خوبم، میگذرد روزگارم.

آقا چشمتون روز بد نبینه، امروز بساطی داشتیم ، آبرو ریزی شد در حد واویلا. یک خدماتی مریض احوال داریم که کلا حرف نمیزنه، بنده خدا آروم آروم کارشو میکنه و معمولا کاری به کار کسی نداره. امروز داشتم از بخش اداری میگذشتم صدام کرد. رفتم پیشش، یک جعبه داد دستم و گفت خانم مرمرانه، اینو ببین. به هوای اینکه مثل همیشه که  اسمم روی کارتنهایی که به حول و قوه الهی  توشون فقط نمونه خون آلود و برگشتی مراکز هست، سریع کارتن را گرفتم و تا اومدم معترض بگم که چرا کارتن را بدون دستکش باز کردی، نگاهم به کارتن افتاد و همزمان با ورود مدیر با ابهت کارخانه به سالن جیغم در آمد. یک بچه گربه لوس و ننر و زشت توی کارتن بود، سکته کردما.

تا بعد از ظهر ده بار اومده در اتاق میگه، خانم مهندس( من مهندس نیستم، طبق قانون ننوشته کارخونه، غیر از عزیزان پزشک شاغل در مجموعه همه مهندس صدا زده میشوند)، جدی جدی از گربه میترسی؟ جرئت نکردم بهش بگم حس و ارتباطم با جک و جانورها چطوره، میترسم دوروز دیگه، با سفارش بازرسها، راه به راه این هیولاها را به جانم بندازه. خلاصه که به خاطر بچه گربه زشت حیثیت برام نموند.تازه مجبور شدم به مدیر هم جواب پس بدم .

*اعتراف خواهرانه: یک فیلم یکی دودقیقه ای دارم از رقصیدن چرخ چرخانه با برادرک در سالها پیش. خیلی  اتفاقی عزیزی برایم فرستاد، دلم ضعف رفت از دیدنش، نمیدانم چندبار دیدمش. شده خوراک تمام زمانهای کشداری که در سرویس به سمت خانه میام. امروز دقیقا ۶ سال گذشته از اولین روز تلخ رفتنش، روز تلخی که قرار بود طعم تلخش فقط به دلیل رفتن او باشد و جور دیگری رقم خورد، بی خیال. دلم تنگ شده برای چرخیدن با او، برای خندیدن با او، برای تا صبح فیلمهای چرت و پرت دیدن با او.

** دلم لک زده برای یک روز مرخصی و فقط در خانه ماندن، دو تا ممیزی خرانه داریم ، قراره برای اولین بار تنها، پاسخگوی ممیزها باشم و اعتراف میکنم مثل چیز استرس دارم .هی نفس عنیق میکشم، هی اکسیژن را به مد میطلبم تا درونم ارام بگیره . ۳۰ و ۳۱ اکتبر که بگذره، روزگار قشنگتر میشود حتما.


سلام

وسوسه نصب یک برنامه روی گوشیم باعث شد ،یکجورایی گوشی بیچاره بترکه و بره رو هوا. از شوک از دست دادن اطلاعاتم روی گوشی در حال سکته بودم و هوار هوار( به جای انجام دادت هرگونه اقدام موثر)، همسفر به دادم رسید.

گوشی که روبراه شد، با یک بک گراند پاییزی فوق العاده بهم برگردوند. از دیشب تا حالا تو اوج خستگی و استرسهای تمام نشدنی کار، خودم را در آغوشش روی همون نیمکت توی عکس حس میکنم و خیره به منظره روبرو، حال و احوالم آروم میشه.

* از دست دادنهای مکرر، تازگیها مهربانترمان کرده با هم.  گاهی از شدت خواستن و دوست داشتتش خل میشم.

فعلا

سلام

ظهر قشنگتون به خیر

خوبین که انشالا؟

روزگار ما هم خوووووووب، سگ‌ میزنه، گربه نازنین میرقصد، آنهم چه رقصی. جاتون خالی.

نمیدونم فیلم آتش بس ۲ را دیده اید یا نه؟ بانوی نازنینی با عنوان نقره تو فیلم بود که ارادت زیادی به آقای خونه داشت و چشم دیدن بانوی خانه را نداشت. یک بانوی بسیار مسنی مدتیه که همسایه ما شده و دقیقا کپیه نقره جانه. باورتون نمیشه، همچین واله و شیدای همسفره و چشم دیدن مریم بیچاره را ندارد که گاها شک میکنم نکند روزی روزگاری، جایی بلایی به سرش آوردم و خودم خبر ندارم.

ایشون طبقه چهارم ساکن هستند و ما طبقه اول. می ایسته و وقتی ما برسیم، گاها با آبمیوه یا میوه منتظر همسفره و هرباررررر یادش میره که ما با هم میرسیم و میگه، اوا، ندیدم شما هم هستی. بیا پسرم، بیا یک چیزی بخور، از خستگی رنگ به رو نداری.

گاهی غذا میاره در خونه و باز به همسفر میگه، بیا پسرم، شما هم که هیچ وقت هیچ بویی از خونتون نمیاد،بیا یک چیزی بخور. از سفر هم برگشته میگه زیارت بودم، همسفر تصور کرد به شهر پدری من رفته ایشون، زیارت قبولی گفت و سراغ شهر منرا گرفت، خبیثانه گفت، نه مادرررررر، شهر تو بودم، شهر زنت (؟؟؟؟) نبودم. خلاصه که ایشون  شدت نگران همسفره و بدجنسانه هربار بتونه متلک تپلی تقدیم من میکنه، جاتون خالی، سور و سات خنده را در منزل به راه انداخته.

میخوام از طریق تحریک مادر همسفر و خطر وجود یک مادر جدید، ایشون را با نقره جون طرف کنم.


سلام علیکم، ظهر قشنگتون به خیر

جانم برایتان بگوید یکی از سوغاتیهایی که مادر از فرنگ آورده، یک بسته شوینده لباس است، تعجب نکنید، دقیقا شوینده لباس، تازه این مورد عجیبی نیستها، چیزهای عجیبتری هم هدیه گرفتم که در کنار عجیب بودنشان عجیب زندگی را برایم راحتتر کرده روز اول خیلی مشکوکانه به این بسته گوگولی نگاه کردم،آخه کی باورش میشه گوگولیهای توی بسته که اندازه یک گردو هستند و کلی هم رنگی پنگی، کلی لباس را نه تنها بشوید، بلکه بسیاااار بودار کند، آنهم چه بوی محشری.از شدت ارادت به این شوینده، تمام زندگیم را شسته ام و الان پرده، ملحفه روی تخت و رو بالشیها   لباسها و همه منسوجات موجود در خانه این بوی گوگولی را میدهند. تازگیها غمم گرفته، با این اوضاع بهشتی، مادر حالاحالاها دیگر نمی رود پسرکش را ببیند، هیچ کسی هم غیر از مادرک سوغاتی عجیب غریب مثل شوینده نمی خرد.

سلام علیکم. ظهر زیبایتان به خیر

اینجانب در ادامه استفاده از فرصتهای نبودن همسفر، اقدام به پخت حموص کردم، البته با توجه به فرایند تقریبا بدون پخت، نمیدونم اسمش پختن میشه یه نه، ولی به هر حال ساختمش و بسیااار دوستش داشتم. خوب البته اگر یک آشپز ماهر عرب هنرا بچشد، نمیدونم نظرش چیه ولی اینجانب دوستش داشتم فراوان.

خوب من فعلا برم سراغ نهار، دلم نیامد به شما نگویم چقدر لذیذ بود.