مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

یعنی ممکنه من امسال بیام اینجا و بگم:فلان فیلم عجب فیلمی بود؟

*یک چیزی در گوشی بهتان‌بگویم،تا همین‌الان،تو این‌چند شب،دلم‌برای هر هزار تومن از ۱۲۸۰۰۰تومان نازنینی که برای فیلمهای امسال دادم میسوزه. خدا کند که حداقل یک چیز عین ادم ببینم و بیام بگم،اشکال نداره که قیمت یک فیلم‌برایم اینقدر درآمد.

آن یکی گوشتان را هم‌بیارید جلو. امشب حرف درگوشی زیاد دارم. یک گوشه از دلم،بدجور امروز شکسته، همچین داغم کردند که الان ارزوم داشتن چند ساعت خلوت و بغل کردن خودمه.صدای جلز ولز خودم هنوز تو گوشمه....بی خیال.

**البته که داغ کننده همسفر نبوده

ماجراهای فیلمهای امسال

سلام علیکم

اینجانب احساس میکنم امشب فحش شنیدم، چرا؟تعریف میکنم براتون.

چیزی نزدیک به دوماهه که برای این چند شب فجر و فیلم دیدن برنامه ریزی کردم، کلی تو گوش همسفر خوندم که هرجور میتونه ماموریتش را بپیچونه و حواسش باشه تو این مدت نخواد بگذاره بره. خودم هم حواسم به کارهام بود. بماند که سر فروش بلیط چقدر گند زدند، چقدر اذیت کردند، همسفر طفلی مجبور شد تو اوج کارهاش یره تهران و بشنوه که آقا برگرد، بلیط اینجا نمیدیم، برو شهر خودتون. به شهرستانمون !!!که برگشتیم فکر کردیم که هوراااا، بلیط را خریدیم، یک هفته بعد که برای دریافت  بلیط رفتیم، فرمودند: بلیط براتون صادر نشده، شما اگر چند دقیقه پای کامپیوترتون نشسته بودین، بهتون اعلام میشد که خرید کنسل شده، کد پیگیری دارید که دارید، بلیط ندارید. آقا امسال دهان ما سرویس شد تا بلاخره بلیط دار شدیم و ....

تا همین الان، همین الانه الان، هرچی فیلم دیدم مزخرففففففف بود، یک مزخرف میگم، یک مزخرف میشنوید. باور بفرمایید از یک دوربین که در اختیار تپلکهای خانه ما قرار میگرفت و همینطوری چند ساعت فیلم ضبط میشد  شاید بشه داستان درآورد اما‌آنها که من دیدم...

خلاصه که آقا، فاز تفریح خانه تان را عوض کنید، پول نازنین را پای این مزخرفات ندهید، تا ساعت ۸شب سرکار نمونید و بعد هم بدوید فیلم ببینید و هی به خودتان و کارگردان ناسزا تقدیم کنید که آخه، عزیز جان، این چی بود؟

*این خط، این هم نشان، سال دیگه باز هم مثل مشنگها، میدوم دنبال بلیط.

**اینها را که کا دیدیم، واقعا نبینید.


سلام و صبح‌بخیر همگی

یک عدد در راه مانده و در برف گیر کرده و از نیمه راه برگشته به خانه هستم. همچین ضد حال خوردم. به دلیل یک ممیزی لوس و بی ریخت، یک خروار کار داغون داشتم و علی رغم نگاه خشمگین همسفر امروز سرکار رفتم. دو ساعت معطل شدم و البته در نهایت همچون چک برگشتی به منزل بازگشتم. برای دلجویی از همسفر در میان‌برف و یخبندان یک ظرف حلیم‌گرفتم و در خوابش بالای سرش حاضر شدم و همچین حالش را جا اوردم.



با همسفرم مشغول گپ زدنهای بعد از یک روز کاری هستیم، یک دفعه ای دست میکشه توی موهام و میگه:چرا اینقدر سفید شده؟ از کی موهاتو رنگ نکردی؟ بعد هم ادامه میده، یعنی میشه یک روزی تو خونه بمونی،ناخنهات را دوباره لاک بزنی، هی بری ورزش، هی بری ارایشگاه...

اگر چند سال قبل بود،خیلی زود عصبانی میشدم،که چرا سقف آرزوهات برای من‌اینقدر کوتاهه،که چرا نهایت خواسته هات برای من لاک‌زدن و موی بدون سفیدیه،که چرا...

هنوز هم کلافه میشم، اما خوب زود قیل و قال نمیکنم، میدونم که این مدت فشار کاری من خیلی بیشتر از خودم او را خسته کرده،که همه خسته گیهام اگر گوشهای شنوای اون‌نباشه چند برابر میشده...

به خودم قول داده ام هرچه سریعتر افسار کارم‌را تو دست بگیرم، که هر چه سریعتر بتونم مرز خونه و کارم را مشخص کنم.

*این روزها مشغول کشتی گرفتن با نرم افزار TripAdvisor هستم. کلا رابطه من و نرم افزارها کمی پیچیده است و طول میکشد مهرمان به دل هم بیافتد. تجربه ای در زمینه این وروجک دارید،با جان و دل پذیرایم.هر کجا کارم را پیش ببرد،از ته دل دعایتان میکنم(مثلا لب ساحل تنریف

همراه خواهرک وبرادرکم،از سه نقطه دور از هم یک مثل مجازی  تشکیل دادیم و بعد از مدتها نشسته ایم به گفتگو. مثلثمان متساوی الساقین شده،یک راسش خیلی دورتر از دو راس دیگر هست. خواهرک تپلکهایش را خوابانده و تو این ساعت شب هیچ شباهتی به یک مامان سختگیر نداره، فقط و فقط خواهرک خودمان هست.برادرک هم بی خیال کار و‌بیکاری و‌گرفتاریهای غربت نشینی و من، مشنگتر از همه، فقط و فقط مریم، دور از همه فکرهای رژه رونده در سرم. دلمان برای هم تنگ شده، حسابی هم تنگ شده، نمیدونم یکروزی دوباره میشه که کنار هم،سه تایی ، همین جفنگیات را بگوییم؟ حتما که میشه،آنروزکه آمد، همینجا باز مینویسم‌که امشب، سه تایی کنار هم، چفت هم، نه مثل راسهای مثل با طول ضلعهای یک عالم کیلومتری قرار گرفتیم.

*باران قشنگ این یکی دوروزرا شماهم داشتید؟حسش کردید؟بویش کردید؟ توی یک کوچه پر از کاج، عشق کردم از عطر کاج خیس شده، دون دون باران روی صورتم، لباس نم گرفته ام. دلم میخواست چند ساعتی همونجا بمونم،البته فقط دلم خواست، عقلم شوتم کرد خانه.

*اینموقعهای سال که میشه،آسمون که ابری میشه،دل همیشه دلتنگم، بیشتر یادت میکنه، همینجوری بی هوا. مشنگی هم عالمی داره به خدا.