مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

اینجا بدون من

سلام

آخرین جمعه اسفند داره نزدیک نیمه شب میرسه و ما تازه آخرین چمدان را بستیم ، نمی‌دونم این چه اخلاقی هست که آدم این همه سنگین سفر می‌کنه ، البته که یک درصد چمدانها هم مال من نیست.

برنامه این سفر به دلیل وجود پسرکم برامون متفاوت شده ، طبق روال این پنج سال همه چیز تقریبا حول محور وجود نیما می‌چرخه و از مهمترین دغدغه ها اینکه اگر ما یعنی من و همسفر نباشیم چی میشه ‌، نیما چی میشه.

از سخت‌ترین چالشهایی که گذراندم تهیه دست نوشتی بود که در کنار جزییات مالی ، از غیر مالی ها حرف بزنه. نمی‌دونم اینکار را دوست دارید یا نه، اگر میتونید یک‌بار نوشتن چیزی شبیه وصیتنامه را امتحان کنید، حس عجیبی داره ، به ویژه برای خودم نوشتن یک جمله خیلی سخت بود، وقتی که من نیستم.

به هرحال نوشتم و از عزیزی خواستم بداند کجای منزل هست و در صورت نیاز به خانواده ام اطلاع دهد، این در صورت نیاز یعنی یک چیز یعنی نبودن من.

پدر و مادر امروز مهمان ما بودند و تا فرودگاه مارا همراهی می‌کنند. بودنشان خوب بود.

فعلا

نظرات 6 + ارسال نظر
مهربانو پنج‌شنبه 9 فروردین 1403 ساعت 16:05 https://baranbahari52.blogsky.com/

عزیزم خیلی خوش بگذره چه ایده جالبی داشتی نوشتن چیزی مثل وصیتنامه . امیدوارم سالهای سال با دلخوشی و ارامش زندگی کنی

ممنون از شما، دغدغه وجود پسرک باعث شد به این موضوع فکر کنیم و البته بعدتر باعث شد به خیلی چیزها فکر کنیم

سوگند جمعه 3 فروردین 1403 ساعت 14:13

سال نو مبارک ، الهی سفری امن و بی خطر داشته باشید ، خیلی خیلی بهتون خوش بگذره با خانواده عزیزت

سلام ممنون از لطف و مهربونیتون
سال نو برای شما هم پر باشه از خیر و‌شادی

سرن یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 13:37

آرزو می کنم فرصتش جور بشه برای اومدن پیش ما
سه شنبه هم نباشه من راحت ببینمت

نمی‌دونم کجایی عزیزم، آرزوی خوبیه

سرن یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 13:31

خوش بگذره مرمر جان

ممنون عزیزم

آتوسا شنبه 26 اسفند 1402 ساعت 11:58

مریم جان خیلی خوش بگذره. من هم خیلی دلم میخواد همچین نوشته‌ای رو برای روزی که نباشم برای خواسته‌هام در مورد پسرم بذارم ولی هنوز جراتش رو پیدا نکردم حتی بصورت شفاهی. باور نمیکنم نیما پنج ساله که اومده چقدر زود میگذره.

خیلی ممنون از شما، عمرمون مثل برق میگذره و به چشم بر هم زدنی فرشته های کوچولوی زندگیمون جلوی چشممون قد میکشند.
فکر کردن به این موضوع خیلی سخته ولی تصور اینکه من و همسفر نباشیم و نیما تنها بمونه خیلی سخت‌تر.

عابر شنبه 26 اسفند 1402 ساعت 09:33

سفرتون بی خطر، به دل خوش برید و برگردید. امیدوارم خیلی خیلی بهتون خوش بگذره، من میرفتم پیش خواهرم فقط خدا خدا میکردم نخوان چمدونم رو جلوی بقیه باز کنن، خجالت میکشیدم ولی کسی اهمیت نمی داد. مامانم برای خواهرم پیازسرخ کرده،سبزی قرمه سبزی، کباب کوبیده و... میداد

ممنون از مهربونیتون، باز کردن این چمدانها فقط ماجرا می‌سازه با این سوغات و خریدهای عجیب و غریب

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.