مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

کنسرو قرمه سبزی

سلام

رسیدیم به شمارش معکوس اسفندماه ، پسرک چند روزی هست سر ساعت شش صبح بیدار میشه و می‌پرسه ، امروز تعطیل میشیم؟بلاخره دیروز جواب بله را گرفت و به آرامش رسید. روزی چند بار برنامه را تا شروع سفر تکرار میکنه، امروز میگه خوب بریم صبحانه نیما جان را بدیم، مامان را ببریم ارایشگاه، نهار خوشمزه بخوریم، وسایلمون را جمع کنیم،مامانی بیاد ببرمون فرودگاه بریم خونه دایی.

با عرض شرمندگی تمام وسایلمون هنوز گوشه خونه در انتظار چیدمان در چمدان هستند ولی امان از شلوغی اسفندو کارهای ناتمامش. نفسم برید دیگه تو کارخانه. تازه دو تا گزارش چرت هم موند که باید تا قبل از حرکت آمادش کنم و بفرستم. 

امروز پدر و پسر را فرستادم خرید، تاکید کردم دو کنسرو قرمه سبزی را فراموش نکنند جهت روزمبادای سفر و بدقلقی پسر برای غذا.از ذهنم میگذره کاش میشد دلتنگی مادر و پدر را،دلتنگی خواهرم برای جوجه برادر را کنسروی همراه خودم ببرم، کاش چمدانم جا داشت همه دوست داشتنی برادر را همراه خودم ببرم، نام سنگگ، لیمو شیرین، بغل پدرم، ماهی ویژه مادرم و... تمام نمی‌شود این لیست دلتنگی مزخرف ما.

انشالا فردا هم زولبیا بامیه و نان خامه ای خریده بشه، دیگه کار بیرونی نداریم و میریم سراغ چمدان چیدن.

فکر و خیال های آخر سالی همینطور سرخود از گوشه کنار ذهنم زبانه می‌کشه ، هرچقدر هم مثلا شلوغ پلوغ باشم، اون قدرتمندتر میاد جلو. سالی که گذروندم ، سال سختی که گذروندم، دوراهیهایی که نتونستم انتخاب کنم و همچنان چالش روزهای پیش رو میمونه، شکست‌های بدی که روی دیوار ارتباطم با همسفر اتفاق افتاد، پسرم، پسرم و پسرم.

فعلا توی سالن منتظرم. بوی آرایشگاه را دوست دارم.حالم را دگرگون می‌کنه و ذهنم را بی خیال.

میام دوباره.

نظرات 1 + ارسال نظر
ویرگول جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 00:32 http://Haroz.blogsky.com

کاش که از کنسروها می شد ساخت
دلم غش می ره از تصور لحظه دیدارتون و پسر کوچولویی که روزشماری می کنه

خیلی چیزها کاش
قربون مهربونبتون،

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.