مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

ذوب آهن

سلام

ماموریت هستم، هنوز به مقصد نرسیدم، از کنار ذوب آهن اصفهان می‌گذرم ، یاد پدر میکنم و سالهای جوانی که اینجا گذراند ، ای بابایی میگه و ادامه میده  برو خدارا شکر کن زنده اومدم بیرون.

این مسیرها برای من پر از خاطرات کودکی و دانشجویی هست،یک حس مبهمی دارم که حتی دیگه تجربه نکردم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.